رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان حوالی اسفند ماه

داستان کوتاه حوالی اسفند ماه کلاه هودی را بیشتر روی سرش کشید تا زیر رگبار باران خیس نشود. سیگار لای انگشتش بود و فکرش هزار سو پرسه میزد. دوسال پیش؛حوالی اسفند ماه؛اولین دیدارشان در خیابان انقلاب. قبل از آن روز،به عشق در یک نگاه اعتقادی نداشت. هر که را میدید که از عشق میگوید و درد دوری،با تمسخر میگفت: -عشق کجا بود؟عشق واقعی وجود نداره! اما آن روز تمام معادلات ذهنش به هم ریخت. در یک لحظه،وقتی نگاهش در چشمان رنگ شب او گره خورد. وقتی به خودش آمد،او ...

  • 999 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,039 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه در انتطار آغوشت

داستان کوتاه در انتطار آغوشت آنالی:برخوردار از محبت مادر،نور چشم مادر این بار هم مثل همیشه از دست نفرین ها و ناسزا هایش به اتاقش پناه برد و بغضی که گریبان گیر گلویش شده بود را بلعید. به سمت آینه رفت و به خودش نگاهی انداخت به جنگل سبز رنگ چشمانش که برق اشک در آن میدرخشید و ضعیف نشانش میداد،بغضش را دوباره قورت داد و چشمانش را بست از این ضعیف بودن همیشه متنفر بود ، چشمانش را باز کرد و پوزخندی ...

  • 1015 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,765 بازدید
  • ۵ نظر
داستان کوتاه غوغای عشق

داستان کوتاه غوغای عشق به نام خدایی که از ابتدای خلقت عشق را در سرشت ما نهاد مریم فراهانی (مریسا)   نام اثر : غوغای عشق ۴ بهمن ماه ۱۳۹۹ چشمانم را می‌گشایم ، باز هم درست مانند روزهای قبل صدای داد و فریاد پدرم مرا از خواب بیدار می‌کند. آه عمیقی می‌کشم و از جایم بلند می‌شوم. پرده های اتاق را جمع می‌کنم . روزی حیاط این عمارت درست شبیه باغ و بوستان هایی بود که همه آرزویشان را داشتند اما حال همه چیز رنگ سیاه و سفید ...

داستان کوتاه پنج دیوانه

داستان کوتاه پنج دیوانه به نام خدا صدای جیغ میان آن سکوت چند دقیقه قبل طنین می اندازد... یکی لپش را باد کرده و می ترکاند. یکی درحال خندیدن است و یکی دیگر با صورتی که حالتی را نشان نمی دهد خیره زمین شده است... و آخرین نفر از حرص و عصبانیت سرخ شده است و سعی می کند فریادش را رها نکند. دست روی شکمش می گذارد و از فرط خنده به جلو خم میشود. به دوستش که جیغ زنان روی کاشی خودش ...

  • 1059 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,394 بازدید
  • ۳ نظر
داستان کوتاه نابینای دلداده

داستان کوتاه نابینای دلداده همه ی ما انسان ها در قسمتی از زندگی مان درگیر انسان های بی صفت شدیم و همان انسان ها باعث و بانی نابینا و ناشنوا شدنمان شدند. چقدر دردناک است در شهری که همه نابینا شده اند تو می بینی و شده ای مجرم شهر. اگر چه چشم داشت اما نابینا بود. دنیایم را تقدیم او کردم و او مانند کوری از کنار آن به راحتی گذشت. قلب من پر شده بود از عشق به او و او ...

داستان کوتاه به آرامی نا امیدم کن

داستان کوتاه به آرامی نا امیدم کن   به آرامی نا امیدم کن             به نام خدا صلی الله عیلک یا ولی العصر (عج) ادرکنی **** صدای گریه ی زجر آور مادرم سکوت را می شکند... ماه هاست مادرم در اتاقش را قفل کرده و فقط گریه میکند. هر وقت در اتاقش را میزنم و صدایش میکنم جوابی نمیدهد. فقط گه گاهی محمد را تحویل می گیرد و می گوید که برود... پدرم نیز بدتر از مادر... عصر ها که میاید دیگر برای من بستنی نمیخرد. دیگر دست روی سره محمد ...

  • 1070 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,635 بازدید
  • ۴ نظر
داستان کوتاه چشمای شیشه ای

داستان کوتاه چشمای شیشه ای به نام خداوند دل‌های عاشق•   داستان کوتاه: چشمان شیشه ای   نویسنده: مرضیه قنبری   (انجمن آقای غلامی) داستان کوتاه روی پای خودت باش داستان کوتاه مرد ماهیگیر داستان کوتاه مرگ از زاده ی توسن داستان کوتاه خدایا مدد غیر از تو ننگ است داستان کوتاه تاوان یک رویا هوا دلگیر بود... دخترک در حالی که گیسوان کمند عروسکش را شانه میزد ،برایش سخن هم میگفت ،از عشقش به عروسکش ،از بیقراری های بدون او ،و دلتنگی های بی پایانش...   انقدر گفت که حرف هایش تمام شد و ...

  • 1082 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,501 بازدید
  • ۵ نظر
داستان کوتاه این است زندگی من

داستان کوتاه این است زندگی من به نام خودش ..     نگاهی در آیینه ی ماشین به خودم می ندازم. موهای شرابی رنگم رو دو طرفه روی صورتم می ریزم و حالت موج دارشون رو دوست دارم. چشم هامو می بندم و سعی می کنم استرس ام رو مخفی کنم. امروز روزی بود که بالاخره بعد از هفت ماه، تصمیم گرفتم به دومین شخص زندگیم که قصد موندن داشت همه چیزو بگم. اولین نفر که رفت و اینم.. نمی دونم، نمی دونم. تقی به شیشه ی ماشین می خوره، ...

داستان کوتاه سیاه

داستان کوتاه سیاه بنام او   ...     آدامس رو داخل دهنش می ندازه و با اعصابی داغون به مرد روبروش چشم می دوزه. صدای مرده به گوش هاش میرسه، با ناله، با التماس. -سیاه خان، جان مادرت، جان عزیزت این یه بارو بیخیال شو، به خدا ندارم، ندارم.. بچه هام گشنه ان، زنم داره میمیره، ندارم به بالا سری ندارم، جور می کنم براتون، شده کلیمو می فروشم، میدم، بذار زنم مرخص بشه از بیمارستان، میدم، بخدا میدم! مشتشو میکوبه رو میز. - نههه. از کی تا حالا انقدر ...

  • 1091 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,481 بازدید
  • ۲ نظر
داستان کوتاه گریه ام از توست

داستان کوتاه گریه ام از توست داستان کوتاه گریه ام از توست نویسنده: فاطمه احمدی   از وقتی مادربزرگ را به خاک سپرده بودیم، با هیچ کس حتی کلمه ای حرف نزده بود. در آن سرمای استخوان سوز زمستان روی تخت داخل حیاط نشسته و به حوض فیروزه ای یخ زده ی مقابلش  با چشمانی که انگار روحی نداشت خیره بود و دانه های نرم و لطیف برف در فضا به رقص درمی آمد. انگار که سرمایی را احساس نمی کرد و بی حس شده بود. کنارش ...

داستان کوتاه امید در آخرین لحظه

داستان کوتاه امید در آخرین لحظه امید در آخرین لحظه آرام با زدن پلک‌های ریز، چشم از هم باز می‌کند. کمی طول می‌کشد تا دیده‌ی تارش شفاف شود و بتواند اطرافش را ببیند؛ سقفی آبی‌رنگ که شباهت زیادی به آسمان دارد. سعی می‌کند از جایش بلند شود اما باری به سنگینی کوه، این اجازه را به او نمی‌دهد. به پایین تنه‌اش نگاه می‌اندازد و پاهایش را در بند آجر و بلوک‌های سیمانی می‌بیند که توان حرکت را از او گرفته‌اند. به سختی بدن پر ...

  • 1094 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,628 بازدید
  • ۵ نظر
داستان کوتاه زخم عاشقی

داستان کوتاه زخم عاشقی عنوان: زخم عاشق ی یه روزی ب ا تموم قوا سعی در عاشقی کرد ن داشت م. من عاشقش بود م ولی اون نه! اون کل ا عاشق نبود؛ نه عاشق من، نه عاشق فر دی دیگه. شا ید هیچ وقت کسی نبود که بهش عاشقی کرد ن رو یاد بده . اما من دوستش داشتم. عاشقش بودم. بله؛ بودم، چون گذش ت! چون تموم ش د ! الان که دارم م ینویسم او ن رو فراموش کرد م و لی عشق م ...

  • 1096 روز پيش
  • علی غلامی
  • 2,682 بازدید
  • یک نظر
درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • avaکارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • شهیدی هستمممنون میشم لینک گروه ایتا رو بزارین...
  • ایمان سعدتمه دوست دارم که این رمان از بی خانم...
  • ایمان سعدتعالی...
  • saraنمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم کارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.