رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه گریه ام از توست

داستان کوتاه گریه ام از توست

داستان کوتاه گریه ام از توست

نویسنده: فاطمه احمدی

 

از وقتی مادربزرگ را به خاک سپرده بودیم، با هیچ کس حتی کلمه ای حرف نزده بود.

در آن سرمای استخوان سوز زمستان روی تخت داخل حیاط نشسته و به حوض فیروزه ای یخ زده ی مقابلش  با چشمانی که انگار روحی نداشت خیره بود و دانه های نرم و لطیف برف در فضا به رقص درمی آمد.

انگار که سرمایی را احساس نمی کرد و بی حس شده بود.

کنارش نشستم و به تبع او من نیز به حوض یخ زده ی فیروزه ای رنگ خیره شدم.

آهی عمیق و تلخ کشید.

– خیلی این حیاط رو دوست داشت. همیشه می نشست لب این حوض، به شمعدونی ها و حسن یوسف هایی که عاشقشون بود آب می داد و نوازششون می کرد. همیشه موهاشو می بافت و تو دستاش حنا می‌زد. موهاش عینهو ابریشم نرم بود و جوونی هاش رنگشون عین آسمون درخشان و سیاه شب.

همیشه دلم می خواست یه بارم که شده دستام رو ببرم توی اون پیچ و تاب موهاش و ببافمشون. اما همش با خودم می گفتم فرصت هست، یه وقت دیگه.

عاشق شعر بود و همیشه برام مولانا می خوند و منم عاشق اون همه احساس صداش موقع خوندن اون شعرهای عاشقونه بودم.

چشماش عین قهوه می موند و با اون همه مهربونی تو چشماش، شیرین شده بود مثل عسل.

عاشق اون گونه های سرخ عین انارش بودم که شبیه سیب های سرخ توی حیاط که درختش رو خودش کاشته بود، برق میزد.

خیلی دوست داشتم بهش بگم که چقدر اون چشماش رو دوست دارم، بهش بگم که عاشق اون سرخی گونه هاش میشم و برای اون صداش جون میدم.

دانلود رایگان  داستان کوتاه روی پای خودت باش

سکوت کرد و من را متعجب کرد. پدربزرگی که همه او را به خشک و بداخلاق بودن می شناختند و به قول معروف انگار عصا قورت داده بود، اکنون این گونه همچون شاعران داشت زیبایی های معشوقش را بیان می کرد. لحن پر عشقش بود که حرف هایش را دلنشین می کرد.

– ولی بازم می گفتم که فعلا وقت هست. بهش اینا رو میگم، بهش میگم چقدر عاشقشم. میگن زمان عین برق و باد می گذره. منم اون قدر امروز و فردا کردم که این سال ها تموم شد و نتونستم بهش بگم و از پیشم رفت. اونم برای همیشه و کلی حسرت تو دلم گذاشت.

اشکی از گوشه ی چشمش رو گونه ی چروکیده اش چکید و حسرت صدایش دلم را پر از غم کرد.

– رفتم سر خاکش. هر چی که تو دلم مونده بود رو بهش گفتم. به عکسش که رو مزارش بود نگاه کردم و گفتم که چقدر دوسش دارم اما دیگه نه تونستم صدای خنده های قشنگش رو بشنوم و نه تونستم اون سرخی انار گونه هاش رو ببینم. هی با خودم میگم کاش می‌شد برگردی به عقب، بری دقیقا همون جا که خوشحال بودی و واسه همیشه همونجا بمونی.

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • چرا؟ واقعا چرا انقدر همه رمانات دوست داشتنی هستن؟ اینهمه تخیل و تبحر از کجا میاد...
  • ببخشید چطوری رمان رو دانلود کنم...
  • آسیجلد دومش رو از کجا خوندی لطفاً بگو...
  • ممنونم ازتون خیلی قشنگ بود چطور میتونیم جلد دومش رو هم دانلود کنیم...
  • ۷۸۷۷زیبا بود خسته نباشید...
  • مهلاسلام میشه فصل دومشم بزاری...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.