دانلود رمان یار مجنون از آذردختخدایا! سرم داشت میترکید.حتی فکرشم عذابم میداد چه برسه به عملی کردنش و انجام دادن این کار فوق العاده سخت. آخه یعنی چی؟ چرا از بین این همه آدم من باید این کار رو انجام بدم؟نفسم رو پوف مانند دادم بیرون و با انگشت هام شقیقه ام رو فشار دادم تا از فشار ناگهانی که داییم بهم وارد کرده بود، کمی کم بشه؛ اما دریغ.دانلود رمان دیونه بازیدانلود رمان جهان موازیدانلود رمان سلفی دردسر سازدانلود ...
دانلود رمان در کنار تو از نسیم میررمضانیانگار خدا فصل هایش را در قالب دخترکی زیبا که در هر برهه ای از زندگی زیبایی خاص خود را دارد خلق کرده است. بهار به دخترکی زیبا، نوپا و بازیگوش ، آوای باران ناگهانی اش به مانند گریه بی امان دخترک که بهانه ی آبنبات چوبی پا بر زمین می کوبد. و ثانیه ای بعد آرام می شود. و تالالو خورشید دلپذیرش دلبری میکند. این دخترک خردسال و شیرین زبان آرام آرام ...
به واسطه خودخواهی گلهای انساننما خیلی چیزها تغییر کرد!آنقدر تغییر و تبعیض در جامعه رنگ گرفت، که وقتی مردم چشمهایشان به روشنی گشوده شد؛ کشورشان دیگر کشور نبود!یعنی آن کشورِ سابق نبود!اصلاً انگار دزد آمده و خانهیشان را غارت کرده باشد؛ تا به خودشان آمدند دیدند، که ای دل غافل نصف کشور را به تاراج بردهاند!در این گیر و دار راهزنها فقط به این بوم و بر نزده؛ بلکم در میان شلوغی و هیاهوها با بیرحمی تمام قلبی را هم چنگ زده و ربوده بودند!***
#منازشبمیترسممیکس #آرزوپناهی🎤گویند : #پدرام_ثانی📝 نویسنده : #نیکی_فیروزکوهیمدیریت_تیم_دو_صوتی #فریباعرب_من از شب می ترسممن از شباز هجوم افکار سیاه می ترسمفکر هایی که در تمام آنها، جایی منتظر تو هستمپشت میز آن کافه خلوت قدیمیپشت پرده ملتهب اتاقمپشت در خانه ای که انگار هیچکس در آن نیستروی آن نیمکت چوبی که در خوابم شکسته ستکنار نرده های آن طرف خیابانفکرهایی که در آن صدای بوق تلفن می پیچدصدای بیقراری کسی که زنگ می زندصدای بی تفاوتی کسی که گوشی را بر نمی ...
قائله ی تنهایی🎤گویند : #عسل_عینی📝 نویسنده : #فائزه_تاجیکیمدیریت تیم دو صوتی #فریبا_عربقائله ی تنهایییخ زدن تنها زمان باریدن برف نیست! زمان سردی شدید هوا هم نیست.گاهی آنقدر در عمق تنهایی و افکار خودت غرق می شویکه آنوقت معنای عمیق سرما را می فهمی.می دانی جانم؟تنهایی یعنی همان یخ زدگی ولی به مرور...به خودت که می آیی می بینی قلبت آنچنان یخ زده که با هیچ محبتی گرم نمی شود.حتی شنیدن قصه ی عاشقی دیگران هم، دل سیرت را گرسنه ی، ...
آدم_آبی-🎤گویند : #آیناز_نوری-📝 نویسنده : #علیقاضینظام-مدیریت تیم دو صوتی #فریبا_عرب-─━━━━⊱✿⊰━━━━─حواستان به آدمهاى آرامِ زندگيتان باشد!آدمهايى كه از صبح تا شبهزار بار خودخورى ميكنند كهمبادا با يك حال و احوال پرسىِ ساده،مزاحمِ كارتان شوند.....آدمهايى كه وقتى تنهاترين هستيد،فرقِ بينِ "ترك كردن" و "درك كردن" را تشخيص ميدهند.....آدمهايى كه "دمِ دستى" نيستند،كه يك روز با شما،يك روز با دوستِ شما،و يك روز با دهها نفر مثلِ شما باشند...آدم هايى كه شما را براى پرُ كردن جاى ِخالىنمى خواهند...بيشترين انتظارشان ،چند دقيقه وقت ...
داستان کوتاه نغمهی پروازبه نام نامی ایزد پاک.داستان کوتاه: نغمهی پروازمقدمه:تو آن جانی...که جانانم جانانه...حضورت مامن قلب من است.زندگی همانند همین رهگذر و قطار است، تا میآییم کمی به خودمان بجنبیم، سوت آتش خود را میزند و میگذرد. و هر چه جلوتر میرود به ما یادآوری میکند که چه آسان داریم روزهای خوبمان را از دست میدهیم. ما هم تنها در پستوی تنهایی خود چه غریبانه نوای بینوایی مینوازیم. وقتی که از عمق دل خود به ژرفای اندرون میپردازیم میفهمیم ...
شوک#خواننده_پرستو-#میکس تنظیم عادل_علاءالدینی-🎤گویند : #شیما_ماهانی-📝 نویسنده : #شیما_ماهانی-مدیریت تیم دو صوتی #فریبا_عرب-من بدون تو کجا برم ؟دیگه بی تو نه ! نمیتونم....من بدون تو کجا برمببین دستام داره می لرزه ...!بگو چی شده ؟ کی تو رو ازم گرفته ....حالم خوب نیست، فقط گریه شده کارمبخدا داغون شدم از این نبودن هاتدیگه بسه تا کی میخوای نباشی ؟بسه !! بسه..!!!دیگه بی تو نمیخوامدیگه بی تو نه ! نمیتونم ...نه نمیتونمنمی تووونم نمی توونم#شیماماهانی
عروسی زن عمو_عنکبوت-🎤گویند : #مرجان_بابامحمدی-📝 نویسنده : #مدیریت تیم دو صوتی #فریبا_عرب-قصه امشب : عروسی زن عمو عنکبوتیکی بود، یکی نبود. توی یک انباری که پر از قفسههای گرد و خاک گرفته بود، عمه عقرب هم بود. عمه عقرب توی پایینترین قفسهی انباری، نزدیک چاه آب زندگی میکرد. عمه عاشق میهمانی رفتن بود. عاشق دور هم نشستن و از این در و آن در حرف زدن بود؛ اما هیچکس دعوتش نمیکرد. خودش هم که مهمانی میداد، هیچکس به خانهاش نمیآمد. ...
دانلود رمان مهجور عشق جلد دوم خواهر خواندهمهجور عشق ( فصل دوم خواهرخوانده)صدای تیک تاک ساعت رومیزی تنها صدایی بود که در اتاق میشنید. اتاق غرق در سکوت بود و گاهی فقط هو هوی باد پاییزی از پنجره به گوش میرسید. ستاره روی تخت دراز کشیده و نگاهش به سقف بود، آب دهانش را قورت داد و پلک بست. با خوردن دو قرص آرامبخش باز هم خواب به چشمهایش نمیآمد و ساعتها بود که از این پهلو به آن پهلو ...
یک با یک برابر نیست-میکس #آرزوپناهی-🎤گویند : #پدرام_ثانی-📝 نویسنده : #حامدابراهیمپور-مدیریت تیم دو صوتی #فریبا_عرب-تو که تنها امید انقلابی های تاریخیتو که صد یاغی دلداده در کوه و کمر داری!تو که سربازهای عاشقت در جنگ ها مُردندولی در لشکرت سربازهایی بیشتر داریتو که در انتظار فتح یک آینده ی خوبیبگو از حال من در روزهای بد خبر داری؟ خبر داری که ماهی- قرمزِ غمگین مان دق کرد؟خبر داری که سرما زد، درخت سیب مان افتاد؟خبر داری تنم مثل اجاق مرده ای ...
گاهی آدم بایدخودش رابردارد و ببرد-🎤گویند : #آتوسارازانی-📝 نویسنده : #پروانه_حسینی-مدیریت تیم دو صوتی #فریبا_عرب-گاهی آدمباید خودش را برداردو ببرد به جایی خارج از این دنیا،به جایی دور از آدم وآبادیجایی بکر و دست نخوردهکه دست هیچ بشری به او نرسد!روبه روی دلش بنشیند و اعتراف بگیردباید سرسخت تر از همیشه مجابش کند؛که نبیند و نلرزد و هوس نکندقشنگ سم زدایی که شدباسالها پاکی برگرددو در گوشه ای از دنیاکر و کور و لال زندگی کند!واطرافش راپر کنداز تابلوهای ورود ...
نام اثر: #بوفکورگوینده: #هانیانویسنده: #علیرضاآذرمدیریت #فریبا_عربدل به پسمانده ی این اشک پر از خون بستم...شاید از خون جگر چشم و دلم باز شود...آخر قصه ی سردی که تو را میترساند...باید از داغ جگر سوز من آغاز شود...من به دنیای خیالاتی خود معتقدممن به تقدیر به انسان به زمان شک دارمخانه و پنجره و مرگ به هم مربوطندهیئت منصفه این مرتبه مدرک دارم...
دانلود رمان اقبال از مریم سادات نیکنامصورتش از شدت ضربات سیلی می سوخت و استخوانهایش ناله میکرد. هوشیار، کنترل از دست داده بود. وحشی شده بود و مانند شیر گرسنه به تن و بدن شکار حمله میبرد. دریا، ولی مقاومت میکرد. درد را به جان می خرید و مقابلش می ایستاد. هوشیار بی رحمانه بازوی دختر را چنگ زد و به زور کف اتاق پرتش کرد.ضربه ی آخر اما رمق از جسم نحیف دریا برد. نفسش بند رفت و برای ...
#آسمان شب فاضل نظریمن آسمان پر از ابرهای دلگیرماگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرممن آن طبیب زمین گیر زار و بیمارمکه هر چه زهر به خود می دهم نمی میرممن و تو آتش و اشکیم در دل یک شمعبه سرنوشت تو وابسته است تقدیرمبه دام زلف بلندت دچار و سردرگممرا جدا مکن از حلقه های زنجیرمدرخت سوخته ای در کنار رودم مناگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم..با صدای: شیما ماهانیمدیریت: فریبا عرب
باران چه ببارد چه نبارد...باران چه ببارد چه نبارد، مرا یاد خاطرات با تو بودن می اندازدجایت زیر چتر احساسم خالی است...خاطراتت، نگاهت و کلامت، چه زیبا از تجسمم عبور میکنند!نامت مرا مدهوش میکند در خیالی باطل. صدایت نوازشگر روح و قلب خستهام میشود.چهقدر نیاز به کلامت دارم؛ همان کلام پر از مهرت...حقیقتا جای کلامت در زیر چتر احساسم خالی است!میدانی؟ من چترم را در دست گرفتهام، زیر باران یا آفتاب راه میرومو چه زیبا چکه میکنند قطرات باران و ...
چشمان تو یادم داد فریاد کشیدن راتا قله به سر رفتن از کـــوه پریدن رااصرار نکن بانو این پیچ و خم وحشیدر مسخره پیچانده رویای رسیدن راتا شوق سخن رویید رگبار سکوت آمدتا در تن خود گیــرد گلــــواژه گزیدن رابا اینکه دهانها را ایمان و قسم بستهاز گوش کــــه میگیرد آیات شنیدن راتا بوده همین بوده از کاسهی هم خوردیمدر ما ابدی کـــردند آییــــن چریدن رامن داس تو را خوردم احساس مرا خوردیبیرون نکشاندیم از خود حس جویدن رابا صدای: ...
دوست دارم یک شب نارنجی سیب سرخ لبت را بچینمدر رنگین کمان آرزوهایم بگذارمو تو که دست نیافتنی ترین میوه روی زمینیمیخواهم فقط قسمت من باشی به قلم زیبای:#مجید_محمدیبا صدای زیبای:#افسون_غفایی
دلنوشته: سکوتبه قلم: فاطمه معماریمیدانی!گاهی در یک سکوت، هزاران توده از جنسِ فریاد و طوفان نهفته شده.خستهام...از این سکوت، یا شاید هم از این همه صبوری.من واقعاً باختهام!به خودم، به این زندگی، به تصویر نقابزدهی، فرشتههای به ظاهر آدم. فرشتههایی که یکرنگ نیستند؛ گویی رنگین کماناند.دلم میخواهد از پیلهی ناامیدی بیرون بیایم؛ اما نمیتوانم.من فقط به یک تلنگر نیاز دارم، تلنگری گرم، به قلبِ سردم. قلبی که مدتهاست تپش ندارد. تپش برای کدامین احساس؟؟احساس گرمی که کلیدش، با زنجیری از ...
با تمام وجودم عاشقش بودم...اما وقتی حرفی میزد که ناراحت میشدم از دلم درنمیاورد،هیچی نمیگفت...فقط میگفت اگه میخوای میتونم از زندگیت برم..اونوقت ماجرا برعکس میشد و این من بودم که باید التماس و گریه میکردم...از خودم بیزار بودم که انقدر دوسش داشتم که حتی حاضر بودم غرورمو زیر پا بزارم...یه روز بعد یه دعوای سخت...منتظر بودم بیاد ...گفتم حتما اینبار میاد...اما برخلاف تصورم بازم نیومد و فقط گفت ببخشید...اگه میخوای میتونم برم که اذیت نشی...روبروش ایستادم و زدم زیر گوشش،داد ...
کتابت را گذاشتی روی میز و گفتی :با اینکه قلبت پر از بی مهری ستاما بی هنگامنگاهت سمت من شلیک می کند وتکهتکهعاشقانه هایی می شومـکه فقط مال توستگفتم دیوانه بروپشت سرت را هم نگاه نکننمی دانستم عاشقانه هایت همـدیوانه ای هستندبرای خودشاناز در بیرونشان می کنمـاز پنجره وارد میشوندشعر می خوانندپرده ی سفید را پرچم می کنندمیان واژه ها دلبری میکنندذرهذرهنگاهمـ را می بوسندلابه لای دیوان شعرتآرام می گیرندوروی زانویم به خواب می رونداما ...تا در آغوششان ...
سرچشمه ی خاطرات عذاب آور !بی وفاترین ساعات عمر!بد کرده ای بادلمآری با توام ! ای شبرنجیده ام از سرمای سیاهتنمیخواهم هوایت راباقی نمانده از جانم جز خیالیگرفتی نفس هایم رارقصاندی آرزوهای محالم رادر پسِ خیالات بی منطقساده گی امرا به رُخ می کشانی؟!تا بدانمستاره ای نیست مرا ؟!کور خواندی!ای سیاه کردارِ عاشق فریب!در دولتِ شاهانه ی عشقبر مدار نگاهِ خدا میچرخمتا بسوزانم حیله هایت را!به قلم#حامد_مطلقگوينده#افسون_غفائيتنظيم وميكس#مهدي_فلاح
میگویند توبهی گرگ مرگ است! بهراد افشار همان گرگی بود که میبایستی سرانجاماش مرگ باشد و بس. مردی که باغ وحش کاملی را در خود داشت، گرگ صفتی که بقایی برای کسی نداشت، مار خوش خط و خالی که همچون خفاش، خونخوارِ قهاری بود و این روباه حیلهگر موشِ موذی و کثیفیست که در تیز بودناش به عقاب شهرت دارد. بهراد قانونهای زیادی را دور زده است، ولی نقابها که بیافتند و پرده از حقایق برداشته شود؛ صفحهی جدیدی از باورها به نمایش میایستد!
دانلود رمان مرد مخفی از بانوی طلاییمقدمه:دنبال چشمان زیبایت میگردم ...!ای دلربا کجایی ...؟!در پس این شهر ...!شب ها به دنبالت می آیم ...!ایجانان دل کجایی …!دانلود رمان بنواز دلم را به قلم فرنوش گل محمدیدانلود رمان پسری با چشمان سیاه از ماه نقره ایدانلود رمان آلاچیق از زانیار اعظمیدانلود رمان مرد دوچهرهدانلود رمان زیبای شرقی من از فائزه ف خمـــــرد مـــــخـــــفـــــیدر دل تاریکی جنگل، در جایی که تنها فقط نور کم مهتاب آنجا را کمی روشن کرده بود؛ در ...
همیشه با خودم فکر میکردم که تا به عمرم چهقدر مفهوم خانواده را درک کردم. چهقدر با خانوادهام خوب بودم. چهقدر با آنها وقت گذراندم. چهقدر از پیلهی تنهاییام بیرون آمدم و گذاشتم کنارم باشند؟ده سالی میگذرد از نوشتنم. ده سال خندیدم. گریه کردم. تلاش کردم. گاهی جا زدم و گاهی هم جنگیدم. وقتی آرزوهای واهی ام را میشنیدند میخندیدند و میگفتند تو کجا و نویسندگی کجا؟ مگر طراحی و نویسندگی با هم سنخیتی دارند؟ آنها نمیدانستند که من درونم از همان شش سالگی یک نویسنده رشد دادم.رفتنی ها رفتند و آمدنی ها هم آمدند. پشتم را خالی و پر کردند. اما کسانی که همیشه بودند نرفتند. کسانی که دورادور تکیهگاهم بودند.حالا من در آستانهی نیمهی دهه سوم زندگیام اینجا ایستادهام. رمان هایم دهه سوم را گذراندهاند ولی. پایانمان هرچه باشد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.