رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه شکست

داستان کوتاه شکست «شکست!» نویسنده: پرنیا رخشا   با صدای افتادن و شکستن چند چیز که امواج صوتیش تا سر کوچه میومد، قدم‌هام رو تندتر کردم تا زودتر به خونه برسم. قطعاً کل اسباب خونه هم شکست! حالا بیا و تقصیرش رو روی گردن بچه‌ها بنداز. در حیاط رو قدری محکم کوبیدم که صدایی دوبرابر صدای شکستن، از خونه استخراج شد. لب به دندون گرفتم و نگاه شرمنده‌ای به مرد زیرپوش پوشیده‌ای که داشت با اخم‌هاش باقیِ اسبابم رو هم می‌شکست، انداختم. رو گرفتم و رفتم؛ ...

  • 1098 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,215 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه دود روحی

داستان کوتاه دود روحی   دود روحی به قلم پرنیا رخشا   تا که کسی قصد گفتن حرفی در دل دارد، معمولاً شخص دیگری در آغوشش می‌خزد و او را از گفتنش عاجز می‌سازد. حرف‌ها در دل بمانند، یک دلی سیاه بر جای باقیست و هزاران شخص خزیده در آغوشت که قصد جانت را دارند.   بریده‌ی اول:   بوی سیگار در مشامم پیچید و باعث شد رد پوزخند بر روی لب بنشانم. سیگار؟ دعوتش را پس نزده و پک عمیقی از سیگار زدم، متقابلاً من هم به صورتش دود ...

  • 1098 روز پيش
  • علی غلامی
  • 932 بازدید
  • ۲ نظر
داستان کوتاه ضربدر

داستان کوتاه ضربدر بنـام خودش ...       یک برگ از دستمال کاغذی جلو روم بر می دارم، چندمین برگه، نمی دونم؟ روبروم نشسته، تند تند چیزی رو تو گوشی تایپ میکنه و لبخندش پاک نمیشه! با حرص چشم هامو می بندم.. دلم میخواد بترکه! آخه من کجام شبیه نو عروس های یک هفته ای میمونه؟!! بالاخره موبایل رو کنار میذاره. -جانم عزیزم، چی میخواستی بگی؟ آب دهنمو قورت میدم.. حتی فکر کردن بهش هم زجرم می داد چه برسه به گفتنش، ولی گفتم، گفتم! -امروز یه خانمی اومده بود اینجا، ندا.. ...

داستان کوتاه چشم انتظار

داستان کوتاه چشم انتظار   به نام خدا چشم انتظار نویسنده و ویراستار: سبا علی محمد   خانه سالمندان! نمی‌دانم این کلمه را به خاطر وجود آدم‌های بامزه و مهربون داخلش باید دوست داشت یا به خاطر بی‌معرفتی‌های‌ بچه‌های همین آدم‌های بانمک و بی‌کسیشان نباید دوست داشت! اولین روز کاری، باید جالب باشد! آن هم کنار کلی مادربزرگ و پدربزرگ‌هایی که کلی قصه برای تعریف کردن دارند. زنگ موسسه را زدم و در جواب شخص پشت آیفون که می‌پرسید: شما؟ گفتم: پرستار جدید هستم. این حیاط بزرگ، درختان سر لختی ...

  • 1117 روز پيش
  • علی غلامی
  • 3,655 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه امید زیبایی

داستان کوتاه امید زیبایی عنوان: امید زیبا ی ی خورشید ب ا اهالی زمین ب ه گویی قهر کرد ه بود و کسی ر ا نگا ه نمی کر د. پشت ابرها خو د را قا یم کرده و با ابرهای سفی د و پنب های درد و دل م یکرد. انگاری ک ه قل ب ابر ، از گفت ههای پر از رنج خورش ید ط لیی ب ه درد آمده بو د . ابرهای تکه تک ه که هر کدام بر ای خو ...

  • 1131 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,125 بازدید
  • ۴ نظر
داستان کوتاه حسرت طلایی

داستان کوتاه حسرت طلایی موهای پریشانم را از روی صورتم کنار می زنم و با یاد گذشته جرعه ای از قهوه را می نوشم. تلخی اش به مانند زهر بر تمام وجودم رخنه می کند! از پشت پنجره چشم می دوزم به ظلمتِ بی پایان شب. باد سردی می وزد؛ پرده ی سفید رنگ پنجره‌ مقابل دیدگانم به رقص در‌می‌آید و از برخورد باد با، بازوان برهنه ام به خود می لرزم. هنوز هم باورم نمی شود درست در چنین روزی، دیواره های قلبم را ...

  • 1133 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,583 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه امید و آرزو

داستان کوتاه امید و آرزو عادتش شده بود، روزها به امید دیدن دوباره‌ی او پشت پنجره می‌نشست و شب‌ها به شوق تحقق رویای چند ساله‌اش به خواب می‌رفت. دیدگانش کم سو شده بود و تصاویر در مقابل چشمانش تار اما میل دل کندن از درهای آسایشگاهی که هرآن امکان داشت، تصویر پسر رشیدش را قاب بگیرد از جان کندن هم برایش سخت‌تر بود. دست پرستار که روی شانه‌اش نشست، خط باریک لب هایش آرام کش آمد و سوال همیشگی‌اش را پرسید: برگشته؟ پرستار بغض ...

داستان کوتاه خدایا مدد غیر از تو ننگ است

داستان کوتاه خدایا مدد غیر از تو ننگ است #داستانی اموزنده نام داستان:خدایا مدد غیر از تو ننگ است نویسنده:نازنین عظیمی نگاهم به دختر بچه ای افتاد، که ناراحت یک گوشه ای کز کرده بود. و در هوای سردی به خود می‌لرزید. به سمتش حرکت کردم گوشه‌ای نشستم و او را به آغوش کشیدم، بوسه ای بر گونه اش کاشتم. _خاله کمکم میکنی به خدا قسم می‌خورم یادم نیس آخرین بار چی خوردم! نگاهش مایوس بود، نمی‌دانستم کیه؟ ولی لحظه‌ای اشک از چشمانم جاری شد. بی انکه احساس کنم ...

  • 1135 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,394 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه عروس کوکی

داستان کوتاه عروس کوکی به نام خدا عروس کوکی نویسنده: فاطمه اسماعیلی(آیه) باد در درونم می پیچد و زوزه کنان سرما را به بدن پوست پوست شده ام می رساند و بیشتر من را می خشکاند و صدای ساز و دهل باز هم از تخ تخ های حلب زنگ زده ی بشکسته ی بالای سرم پیشی می گیرد. اندک مهمانان خانه ی نقلی با احتیاط از کنار مجمعه های پر از نان قندی و نقل و نبات ها می گذرند و اطراف عروس عروسک مانده ...

  • 1138 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,526 بازدید
  • ۲ نظر
داستان کوتاه کاکتوس زشت عاشق

داستان کوتاه کاکتوس زشت عاشق نام داستان:کاکتوس زشت عاشق به نام خداوند متعال     من، گلی هستم از گل‌های این زمین خاکی. مدت هااست که در این اتاق سرد و بی روح رها شده ام. از دوستان، خانواده و عزیزانم مدت زمان بسیاری است که جدا شده ام. نگاهی به دوستانم که در باغچه مشغول گفت و گو با یکدیگر بودند انداختم. من:« اینطور که به نظر می‌رسد بسیار خوشحال هستید. هیچ نمی‌دانم حستان نسبت به من چیست، فقط این را می‌دانم که باید اعتراف ...

داستان کوتاه محکوم شدگان

داستان کوتاه محکوم شدگان به نام خالق انسان ها محکوم شدگان به قلم زهرا شاهی کاربر انجمن رمان های عاشقانه (رمانکده) «آری... من محکوم شده ام به این عذاب. به عذابی بی پایان که زنده کننده ی خاطراتم است. گویا در هر شبانه روز، چندین و چند بار، مرگ را می بینم و به یک قدمی اش که می رسم، دست مرا عقب می راند.» «شما محکوم می شوید.» «به جرم گناهی که ما آن را قدغن کرده بودیم.» «آنها محکوم شدگانند.» «ببریدشان به زندان محکوم شدگان.» تمام این ها ...

  • 1146 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,429 بازدید
  • ۵ نظر
داستان کوتاه عطر دلتنگی

داستان کوتاه عطر دلتنگی 《عطر دلتنگی》 طبق معمول عکس پسرک در دستانش بود و مدام قربان صدقه اش می رفت. کار هرروزه‌اش بود. ولی مگر سیر می شد؟ دستمالی که در دست داشت را بر روی قاب عکس کشید. -مادر به قربونت بره! دخترک سرحال کلید را در قفل چرخاند و وارد خانه شد. سر گرداند مادر را پیدا کند که طبق معمول در همان جای همیشگی‌اش اورا یافت. آرام و بدون سروصدا به مادر نزدیک شد و دستانش را دور گردن مادر حلقه ...

  • 1149 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,706 بازدید
  • ۲ نظر
درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • avaکارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • شهیدی هستمممنون میشم لینک گروه ایتا رو بزارین...
  • ایمان سعدتمه دوست دارم که این رمان از بی خانم...
  • ایمان سعدتعالی...
  • saraنمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم کارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.