زخمی روی حاشیهی قلبم زده است،رویش نمک میپاشد و میخواهد همان وقت که زخمم میسوزد بگویم چقدر دوستش دارم!دوست داشتنش را فریاد میزنم اما معشوق من خودش هم تندیسی از نمک است. به آغوشم میکشد، کوه نمک روی زخمم مینشیند، جراجتم چندان هم عمیق نیست اما کاری ست؛ تمام تنم را میسوزاند...و من از عشقش تنها درد میکشم،درد میکشم،درد میکشم...!
دانلود رمان مال خود من باش از سحر درفشاننویسنده: سحر درفشانژانر: عاشقانه_مذهبیمقدمه:من مجنونم.. مجنون ناخدای قلبم.. لیلی عزیز تر از جانم.. کسی که قلبم را به تصرف خود درآورده.. کسی که مرا با آن چشمان سیاهش دیوانه کرده.. آری تو را میگویم.. تو را که هر بار با دیدن دو گوی زیبا و دلنشینت که نمیدانم چه سـِحری در خود پنهان کرده است، مرا مسخ و دگرگون میکند.. نمیدانم!.. اما این را خـــوب میدانم که نه تنها آن دو چشمان ...
داستان کوتاه خاطره ی ابد خورده از فاطمه اسماعیلیپنجشنبه است.پنجشنبه است و مثل تمام آخر هفته ها برای دیدن و بوییدن و نامزدی ساختن هایمان پر کشیده ام اما چرا دیگر چیزی نمی پرسی؟دیگر روزمرگی هایم دلت را زده است که جویای اخبار شیطنت ها و آتش سوزاندن هایم بر سر استادان و هم اتاقی هایم نمی شوی و یا فهمیده ای که من نیز همچون تو تغییر کرده ام؟!تغییر کرده ام...به اندازه ی سال ها عمر...و تو فهمیده ای ...
داستان کوتاه آخرین خشاب از مرجان جانی | آخرین خشاب |مرجان جانی سه شنبه بود..زنگ زد گفت داداش دوتا خشااب بگیر برا کادری میخوام بهم مرخصی بده گفتم: چشم ستون جون بخواه رفتم گرفتم ( اخه گفته بود ... قرصارو میخوام برای کادریمون اون نمیتونه پیدا کنه، به من گفته بود پیدا کن منم برگ مرخصیت رو امضا میکنم ) اومد دم دمای ظهر بود، گرفت رفت.غروبش رو اوکی کرده بودیم بریم سفره خونه، منو فاطمه اونو الناز ما زودتر رفتیم تو لژ که ...
رمان دشمن خونی#این رمان جلد دوم رمان تاوان است#( قبل از شروع داستان از تک تکتون که با انرژیهاتون ترکوندید و انگیزه دادید تشکر. جلد دوم تقدیم نگاهای گرمتون...حال دلتون شاد (:جلد اول این رمان رو میتوانید از لینک زیر همین الان دانلود کنیدwww.romankade.com/1400/08/09/دانلود-رمان-تاوان/بخشی از داستانخط، پایانهدف، دردچرخش، سرگیجهخون، زخمغم، اشکمن، تو!طبیعت حالم بود. من باشم و زندگی پر از انتقام. من پر از زخم و گلایه ام! تا کجا میتونی هضمم کنی؟اصلا...می دونی هضم کردن یعنی چی؟!یعنی بدونی تو ...
دانلود رمان در کنار تو از نسیم میررمضانیانگار خدا فصل ها یش را در قالب دختر کی زیبا که در هر برهه ا ی از زند گی زیبایی خاصخود را دارد خلق کرده است. بهار به دختر کی زیبا، نوپا و با زیگوش ، آوا ی باران ناگهانی اشبه مانند گریه ب ی امان دخترک که بهانه ی آبنبات چوبی پا بر زمین م ی کوبد.دانلود رمان گدایی در چهار راه های تهراندانلود رمان دروغ های آقازاده و مدلینگدانلود رمان ...
داستان کوتاه پسر کوچولو و ماهی قرمزیکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، یه پسر کوچولویی بود که کنار حوض کوچک حیاط مادربزرگش نشسته بود و به ماهی قرمز داخل حوض نگاه میکرد.ماهی قرمز که خیلی وقت بود آنجا بود حسابی چاق و چله شده بود و به خاطر همین خیلی آرام حرکت میکرد.مادر پسر کوچولو هر چقدر که به پسر کوچولو میگفت که آن ماهی را در رودخانه بیندازند تا آزاد زندگی کند او قبول نمیکرد. پسر کوچولو آنقدر ...
دانلود رمان پسری با چشمان سیاه از ماه نقره ایمن چه بخواهم و چه نخواهم متفاوت هستمدر دنيايي كه همه مانند يك ديگرند من ...فقط متفاوتم...فقط مثل انها نيستمبه ما و یا من هرچه كه بشود ميگويندخاصعجيبمرموزترسناكغير قابل پيش بينيجادوگرهيولاو يا شايد شيطاناما ما فقط متفاوتيم و تنها ...ما از نفس خدا اُنس گرفتيم و رشد كرديمدانلود رمان دختر ماه ۲دانلود رمان رد پای پروانهدانلود رمان دروغ های آقازاده و مدلینگدانلود جلد دوم رمان رد پای اشتباه عشقدانلود رمان ابر ...
دانلود رمان دنیای وارونه از نعیمه سلیمانیبنیتا دختری که خانوادش رو در یک حادثه ازدست داده و بهطور عجیبی هیچ خاطره ای از اون ها به یاد نداره سرنوشت خواب های عجیبی برای دختر قصه ما دیده که زندگیش رو زیر و رو میکنه.همیشه تو نوشتن مقدمه ها مشکل داشتم و زمان زیادی صرفه چند جمله کلیشه ای میکردم!این بار و شاید بارها میخوام بدون مقدمه داستان هامو بنویسم!بدون هیچ ذهنیتی، این بارقلم داستانم رو میخوام بدم دست قلب و ...
داستان کوتاه پایانی ترین گلبرگ زردپایانیترین گلبرگ زردنویسنده: مصطفی باقرزادهدر دلش جدال بود. یک مبارزهی بزرگ. بین ماندن و رفتن، بودن و نبودن. از اینکه شاید به گونهای چارهای نداشت جز اینکه برود، اخم بزرگی چهرهاش را در دست گرفته بود.حوالی ساعت چهار عصر بود، آب دهانش را قورت داد. دستی بر موهای به رنگ ذغالش کشید و دندان قروچهای کرد. چهرهاش داشت به رنگ آتش مایل میشد. اخم بزرگ ابروهای پهنش پررنگتر شد. چشمان ذغالیاش گویی خرواری اخگر شده ...
دانلود رمان آلاچیق از زانيار اعظمیبه نام خداي يكتاآلاچيقنويسنده:زانيار اعظميپيشگفتار...مي باشد. عمر خويش كفاف به « ه. . ش » متن اين كتاب مربوط به سال 1290گزاف گويي و اغراق گفتن در مورد تاريخ وصف شده نيست.لازم به ذكر است؛ بنده با تحقيق و جست و جوي فراوان تصميم گرفتم تاحقيقت را از عالمان بپرسم و داستان را بر اساس واقعيت بنويسم.رخدادهاي ثبت شده در اين كتاب مربوط به مناطق جغرافيايي غرب كشورايران، وطن عزيزمان مي باشد.كه درست در هفتاد ...
داستان کوتاه موهای بهار از مرجان جانی مرجان جانی| موهای بهار | با صدایی مامان که از داخل اشپز خونه اسمم رو صدا میزد بلند شدم.با چشمای بسته دنبال گوشیم گشتم.چشمام و باز کردم و به صفحش نگاه کردم... ساعت ۱۱ صبح بود.بلند شدم و نشستم.. اولین چیزی که دیدم صورت پف کرده و چشمای گود افتادم داخل اینه بود.تنها چیزی که تو همه شرایط باعث جذابیتم میشد موهام بود.موهایی بلند و مشکیم ... که مثل شب سیاه سیاه بود.رفتم سمت اینه ...
دانلود رمان میراث آناشید از لیدا صبوریمن آینارم؛ دختری از تبار چالدران؛ سرزمینی بهشت گونه با مردمانی پرغرور و غیرتمند، سوارکاری ماهر و زبردست؛ عاشقی پرشور با روایتی از عشقی طوفانی و ممنوعه؛ من زاده ی دشت پریشانم با اراده ای پولادین!با تجربه ی عشقی ناشناخته به نام امیر عباس افرا؛ همان که فرمولهای شیمی ذهنم برآشفت و واله و شیدایم کرد!من آینار قصه ام و روایت آناشید؛ عروس صحرا از برایت خواهم گفت!همان که بر پشت چالدران یال مشکی ...
جلد دوم رمان عشق آمازونی، در ادامه ماجراهای طنز یزدان و هانا است و اما با حضور شخصیت های جدید که هر کدوم یه طنزی رو رقم می زنن. دلارام عشق یزدان و هانا که عجیب با یزدان سر لج افتاده... دریا دختری دیوونه تر از هانا، که دوست داره زود شوهر کنه و نیمه گمشده اش رو پیدا کنه، ولی از بخت بد روزگار، هر بار یه ضد حال می خوره!
داستان کوتاه کاش از مرجان جانیبا شنیدن صدای ایفن رفتم سمتش و در و باز کردم.کنار در ورودی وایسادم تا آرام بیاد بالا.با دیدنش لبخند زدم و دعوتش کردم داخل... بعد از سلام و احوال پرسی با مادرم رفتیم تو اتاق و رو تخت نشستیم.آرام: بپوش بریم بیرون...باشه ایی گفتم و اماده شدم...بعد از چند دقیقه پیاده روی به پارک رسیدیم و رو نیمکتی که سایه افتاده بود روش نشستیم.آرام گوشیش و در اورد و مشغول چک کردن پیام هاش ...
آن خدایی که به قلبم غم دادخود او باران دادزندگی با عطش ثانیه ها میگذردمیشود ثانیه را جریان داد...جامهام را پر می کنم از عطر توخیالم را لبریز از سیمای تومی جویم تو را میان نرگسها در زیر باراننبیند چشم من غیر تو رامی خواند مدام لبهای من نام تو رانگاهم فریاد می زند شوق تماشای تو راتمام آینهها را از عکس های تو پر می کنمتمام جادهها را با تو قدم می زنمچه باشی و چه نباشیمن تو را با من زندگی می کنمتویی که تخمین فاصلهات هم دشوار استو تن من تاب ندارد شمردن کیلومترها راجسمت دور استاما خیالِ توست که با روحم در هم میآمیزدو آواز جنون سرمیدهد...
نهال دختری که به دلیل مرگ مادرش در زمان تولد با خانواده عمویش در گرگان زندگی می کند.آراد پسر عموی او، پسر دوم خانواده عمو، در سن نوجوانی عاشق نهال میشود و به دلیل اینکه دو سال از نهال کوچکتر است توسط او پس زده میشود.آراد مغرور و گستاخ بعد از اتمام دوره دانشگاهی برای فراموش کردن نهال که هر روز و هر شب در کنارش است، ادامه تحصیل را بهانه رفتن به خارج از کشور و دور شدن از نهال میکند.اما بیش از ۵ سال در غربت تاب نمی آورد و در حالی باز میگردد که نهال شیفته مردی با ۱۸ سال تفاوت سنی است.رمان آدم باش عاشقانهای زیباست که هر خانوادهای ممکن است تجربه اش کند و بر سر دوراهی اش قرار گرفته باشد.حکایت انتخابی که درست یا غلط بودنش خوشبختی را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
دانلود رمان احساس آنا از آواشرلیمقدمه:بوی شور انگیز باراڹ می دهیبا نگاهت بر دلم جان می دهیبسکه خوب و مھربان و صادقیبر دلم عشقی فراوان می دهیخواهشا با قلب تنھایم بمانچون فقط تو بوی انسان می دهیدانلود رمان ازدواج جنگیدانلود رمان نگاه آلوده به عشق از ماه بانودانلود رمان آغاز یک سرنوشتدانلود رمان ساز دلم را کوک کندانلود رمان در جستجوی مادر سو و سامان از حانیا بصیرییخشی از داستاندرو باز کردمو وارد خونه شدمچشم چرخوندمو مثل همیشه مامانو کنار ...
نام مجموعه: شرم کنید!نام نویسنده: ستاره لطفیژانر: تراژدیمقدمه:تمامیتان یک مشت خطاکار هستید که سر خود را زیر برف نمودهاید... .نقاب شرم را بر روی پوستهی بیحیایی کشیدهاید و نمیخواهید بفهمید با این یاوهگوییها به جایی نمیرسید...اندکی افکارتان را رشد دهید در این جامعهی بسی ویران...! *** سخن نویسنده:*این دلنوشته نه عاشقانه هست و نه تراژدیک، این دلنوشته از دل پر یک انسان میگه و بس!*هر دلنوشته محتوی متفاوتی دارد. «جای شیفتگی نبود...تمامشان خنجر زدند بر احساساتمان!»نمیدانم چرا...شمایی که ذهنتان جا ماندهاست، برای چه ...
داستان کوتاه ذهن بیمار به قلم زینب ۸۲۸۸دستش را به سمت دکمهی آسانسور برد که بلافاصله در آسانسور باز شد و مردی کت و شلواری همراه با خانم جوان و شیکپوشی از آن خارج شدند.برای اولین روز کاریاش استرس داشت، حق هم داشت برای کار در شرکتی با آن همه اعتبار استرس داشته باشد!وارد آسانسور شد که بلافاصله دو خانم مسن و سه پسر نوجوان وارد آسانسور شدند، کلافه هوفی کشید و منتظر آمدنشان شد، گویا همه با طبقهی پنجم ...
داستان کوتاه قضاوت | قضاوت |مرجان جانی از خونه بیرون زدم و با دیدن بچه ها سر کوچه رفتم سمتشون.منتظر ماشین ایستاده بودن و منم بهشون ملحق شدم.نرگس: اه باز این دختره اومده... نگاش کن. مهسا نگاه نرگس رو دنبال کرد و با دیدن دختره گفت: سرو وضعشو نگاه... مشخصه چجور دختریه. نرگس: اون چه مانتوییه اخه.. نمیپوشید سنگین تر بود.یا اون شال رو سرش. مهسا: کوو مگه شال سرشه... من که اصلا متوجه نشدم.بی هیچ حرفی فقط به حرفاشون گوش میدادم.. دختر خوشگلی نبود ...
به گمانم کلاس پنجم یا ششم بودم؛ناگه خود را اسیر فلسفهی رمان و کتاب و کتاب خوانی کردم و غرق در تفکر نویسندگی،خواندم و نوشتم.حتی به یاد دارم انقدر در افکار نویسندگی بودم که کلاس درس را فراموش کرده و ذهن وسیع و خلاق خود را پیاده بر کاغذ سفید، مینوشتم و مینوشتم.انقدر دنیا های گوناگونی در ذهن داشتم که نه ابتدا داشت و نه انتهاگویا آینده و گذشتهی تمام افراد را به هر نحوه ای مانند یک داستان برایشان مینوشتم و میدیدم؛میان آن نوشته ها با خود میگفتم:شاید این نوشته در حال و شاید در گذشته اتفاق افتادهیا شاید زمانی اتفاق بیافتد؛بنابراین به گونه ای شده بودم سازنده ی دنیاهای گوناگون.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.