آنا بعد از فوت مادرش و در سن کم توسط پدرخوانده اش به خارج از کشور فرستاده میشه. حالا اون بعد از یک وقفه ده ساله برگشته و قصد موندن داره. تصمیم اون علاوه بر اینکه به مذاق پدر و خواهر و برادر ناتنیش خوش نمیاد خودش رو هم با اتفاقات شوکه کننده ای رو به رو میکنه
شروع این اتفاقات عجیب همون صبح روز دوم بعد از برگشتش رخ میده با دریافت پیامکی از شماره ناشناس :
- سلام، فکر کنم دیشب یکم زیادی پیش رفتم، معذرت میخوام!
این درحالیه که آنا حتی روحشم خبر نداره که فرد پشت تلفن کیه!
و قسمت شوکه کننده تر از اون اینکه اصلا یادش نمیاد شب قبلش کجا بوده؟1
آیسا دختر یتیمیاست که به همراه دو دوست صمیمی خود به فرزندی گرفته میشود.
با ورود به خانهی جدیدی که پدر خواندهاش برایشان در نظر گرفته است، نادانسته پایش را وسط اتفاقاتی میگذارد که پرده از روی گذشته تیره و تارش برمیدارد.
روی خیلی غیراتفاقی، از شغل پدرخواندهاش باخبر میشود...
و شاید همین شغل مسبب اصلی روشن شدن دلیل فروپاشی خانواده قبلی و حقیقیاش است!
داستان کوتاه یغما به قلم آیناز فکری
دانه های ریز و درشت برف بر زمین سقوط میکنند
چه زیباست این رخت سفید رختی که با هر بار دیدن به یاد تو میگریم
تن سرد خود را در آغوش میگیرم تا شاید بار دیگر گرمای دستانت را حس کنم
کوچه خالی است من پشت پنجره به انتظار آمدنت لحظه شماری میکنم
این هوا بوی تن تو را به یادم می آورد
تو چه کرده ای با من که در سیاه چاله چشمانت زندانی شدم
خوشا به حال یوسفی ...
داستان کوتاه قرص هایت دیر نشود
داستان کوتاه:قرص هایت دیر نشود
نویسنده:هانیه امینی
فرهاد کوه کند،مجنون دیوانگی کرد،زلیخا انگشت نما شد.
ولی تو...آخ...آخ از تو دلربودنت.
نه کوهی کندی،نه دیوانگی کردی و نه انگشتی به سمتت گرفته شد.
ولی آنچنان در قلبم جایت را محکم کردی که گاهی فکر میکنم شاید در ابتدای سرشتم تو را در قلب من نهاده اند و مرا محکوم کرده اند به دوست داشتنت.....
نمی دانم جرمم چه بود،ولی حکمش را دوست دارم،همانگونه که تو را دوست دارم.
نمی دانم دیگران چگونه در ...
آکرولیزیانا گرهایه که هفت تا زندگی مختلف رو به واسطهٔ ماجراجوییهایی خطرناک و دیوونهوار به هم پیوند میزنه و در نهایت همهٔ این شخصیتهای متضاد و احساسات مبهم به واسطهٔ آکرولیزیانا دور هم جمع میشن و به دنیای ناشناختهای که توی یه زمان دیگه جریان داره فرستاده میشن.
اما در واقع این سفر تفریحی به ظاهر طنز و پر از هیجان که توی ذهنشون سوژهٔ سرخوشی و دیوونهبازیه، یه جنگ تمام عیاره که همهٔ چیزهایی که دوس دارن رو با از دست دادن به بدترین نحو ممکن تهدید میکنه...
چهار ساله همه ازش متنفرن… پدر، مادر، برادر، حتی همه ی فامیل با نگاه های پر از نفرت دلش رو بدرد میارن… فقط و فقط به جر
م بی گناهی، بی گناهی که تو دادگاه همه گناهکاره… تا اینکه بالاخره بعد از چهار سال غریبه ای رو میبینه که از هر آشنایی براش
آشناتره یا شاید هم آشنایی که از هر غریبه ای براش غریبه تره… خودش هم نمیدونه ولی این میشه نقطه ی آغاز دوباره ای برای
داستان زندگی اون…قشنگه..پایان خوش
من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم
من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد
و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او انتقام گرفت به کدامین گناه؟به کدامین حکم محکوم شدیم به گناهکاران ابدی؟
هـــمه ما گناهکاریم...همـــه ما در روند ساخته شدن یه مرد هیــــولا شریکیم...حتی ساده ترین دختر این داستان
خیلی وقته ازم ....
آتریسا یک دختر شیطون و مغرور، که سر دسته یک گروه پنج نفره تو دانشگاه هستش، آن ها دنبال کارهای هیجان انگیز و پر خطر هستن و معتقدن که با انجام این کارها به نحوی به مردم کمک میکنند.
از قضا در یکی از عملیات هایشان...
آیا دوست دارید که نتیجه اش را ببینید؟ که چه اتفاقی می افتد؟ پس تا آخر این رمان با ما همراه باشید.
داستان کوتاه ماه
داستان کوتاه:ماه
نویسنده:هانیه امینی
سال ها پیش مادرم به من نصیحتی
کرد...
نه از آن نصیحت هایی که یک گوش در و گوش دیگر دروازه است،از آن دسته نصیحت هایی که با تمام وجود اندوه درونش را درک میکنی و کلماتش را آویزی میکنی مقابل چشمانت تا مبادا یک روز تو هم دچار غم و پشیمانی او بشوی.
مادرم مقابلم نشست،دستانم را گرفت و قصه ی عاشقی خودش را برایم تعریف کرد.
عشق یک طرفه ای که به پدرم داشت،عشقی که به ازدواج رسید ...
عصیانگری که آمده تا قصاص کند. تا به جبران آتشی که بر جانش افتاده زندگی دیگران را بسوزاند و بخشکاند. آمده تا با افسونگری جام زهر را در کام دشمنانش بریزد…
بعد از ماجرای انجمن خون آشام ها، گرگ افسانه آزاد و رها شد و به درون جنگل قدم گذاشت. اما نه به میل خودش. از سمت جایی فرا خونده شد. از سمت جادوگری که داخل جنگل زندگی می کرد. جادوگری که رازهایی رو پنهان کرده بود و قصد داشت کار خطرناکی رو انجام بده... گرگ افسانه فهمید که می تونه حیات رو به افسانه برگردونه. فقط با بدست آوردن گوی حیات می تونه این کار رو انجام بده. اما احتمال به دست آوردن اون گوی خیلی خیلی کم بود و به خاطرش باید...
من بارانم. دختر شیطونی که کل فامیل و دوستام از دست شیطنتام عاصی شده بودن. ماجرای اصلی زندگی من اون روزی اتفاق افتاد که برای خواهرم خواستگار اومد تو خونه باغ انارمون. قرار شد بهخاطر پسرخالهم که عاشق خواهرم بود، خواستگار رو فراری بدم. هر بلایی که فکر کنید تو باغ انار سرش اوردم، غافل از اینکه دامادو اشتباهی گرفتم...
خلاصه مدتی بعد دانشگاه قبول شدم و با خودم عهد کردم سربهراه بشم اما دقیقا روزای اول دانشگاه بود که اون پسر رو تو کلاسمون دیدم و...
کلام نویسنده: ژانر قصه عاشقانهست و به خاطر شخصیت شوخ باران میشه گفت کمی هم درونمایهی طنز داره که توی طول قصه باعث خندهتون میشه. الهی همیشه لبتون خندون و دلتون شاد باشه
زهراسلام رمان بسیار قشنگی هستش جلد دوم این رمان ومیخواستم...
زهراسلام رمان بسیار قشنگی هستش جلد دوم این رمان ومیخواستم...
علی غلامیسلام به شمارم پیامک بدین لینکو بفرستم 09024084858...
علی غلامیسلام به شمارم پیامک بدین لینکو بفرستم 09024084858...
اعتبار سنجی سایت
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.