اشین را جای همیشگی اش پارک کرد، با خستگی پیاده شد و راه خانه اش را در بیش گرفت.
امروز را بیشتر تر از روزهای قبل کار کرده بود و واقعا توانی برای راه رفتن هم نداشت.
حتی نمیتوانست برای شب شام بپزد از بس خسته بود.
کلید در خانه اش را از داخل کیفش بیرون آورد و تا خواست داخل قفل کند کسی از پشت صدایش زد.
– مریم؟
کلید از دستش روی زمین افتاد و قطره ای اشک روی گونه اش چکید.
– سلام مریم.
قلبش به تپش افتاده بود آرزویش شده بود فقط یک بار دیگر این صدا بشنود.
با پشت دست اشک روی گونه اش را کنار زد و نفس عمیقی کشید و با پاهایی لرزان به سمت اویی که یک زمانی بدون هم نفس کشیدن برایشان سخت بود اما حالا… برگشت.
نگاهش را به صورتش داد؛ شکسته که نه پخته تر شده بود دانا تر شده بود و چهره اش عوض شده بود اما چشم هایش همان چشم های پنج سال پیش بود.
قدم هایش را به مریم نزدیک کرد و نگاهش را به چشم های او داد.
– خیلی تغییر کردی.
مریم تنها سرش را پایین انداخت و دست هایش را به بازی گرفت.
– شنیدی چه بلایی سرم اومده؟
– شنیدم.
– تو نفرینم کردی نه؟
مریم سرش را بالا آورد.
– تو بدترین کار رو باهام کردی حامد بدترین کار.
– برای همین نفرینم کردی.
مریم تازه شده بود همان مریمی که همه آرزویش را داشتند اما با دیدن او همه چیز خراب شده بود و او دیگر خودش نبود.
اشک هایش روی گونه هایش چکید.
– تو از دل یه عاشق چیزی میفهمی؟
– میفهمم مریم چون خودمم عاشقت بودم.
مریم صدایش را بالا برد و دیگر آبرو برایش مهم نبود.
– عاشق بودی و گذاشتی رفتی.؟ عاشق بودی و رفتی با یکی دیگه ازدواج کردی؟ حامد هر بلایی که سرت اومده حقته چون تو تاوان دل شکسته من و دادی تاوان التماس های من برای برگشتنت، تاوان اشک و گریه های من و تاوان بی رحمی خودت.
حامد از حالی که او دچارش شده بود ترسیده و نگران بود و سعی داشت او را به آرامش برساند؛ اما مریم فقط اشک میریخت و آن روز های دردناک را در ذهنش یادآوری میکرد.
روزهایی که خودش را در اتاق حبس کرده بود و نه با کسی حرف میزد و نه آب و غذای درست حسابی میخورد. روزهایی که از همه چیز و همه کس دست کشیده بود چرا که عشق دو ساله اش را از دست داده بود.
حامد خواست قدمی به او نزدیک شود که مریم متوجه شد و جیغی کشید.
– سمت من نیا عوضی.
حامد از حرکت ایستاد و غمگین به دختر رو به رویش خیره شد.
– اومدم که…
حرفش را قطع کرد با این که صدایش آرامش میکرد اما دوست نداشت بشنود.
– بس کن از این جا برو.
حامد کلافه شده بود و دستی به موهایش کشید و چشم هایش را بست و با این کارش مریم را باز به گذشته برد.
کار همیشگی اش این بود وقتی از چیزی کلافه و خسته میشد دستی به موهایش میکشید و چشم هایش را میبست و مریم قربان صدقه اش میرفت از این حرکتی که شاید فقط به نظر مریم خاص بود.
– ببین مریم یه لحظه به حرفام گوش کن اگه باز گفتی برو به خدا قسم که میرم.
اشک هایش را با دست کنار کشید و با گوشه ای از شالش چشم هایش را خشک کرد.
– خیلی خوب بگو.
حامد لبخندی زد.
– ببین مریم تو بهتر از من میدونی که اون زن عوضی با من چکار کرد و هم گند زد به زندگی خودش و هم به زندگی من و آبروی هممون رو با کاراش برد. من خیلی فکر کردم اومدم که با تو از نو شروع کنیم.
پوزخند مریم تمامی نداشت.
– که اینطور؛ آقای محترم نفهمی یا خودت زدی به نفهمی متوجه نمیشی چی دارم میگم…
– گوش کن…
– نه تو گوش کن تو که کارت فقط دل شکستنه من دیگه کاری به کار تو ندارم چیزی که خراب میشه درست نمیشه دلم وقتی شکسته باشه درست نمیشه حالا هم برو بفهم اگه یه نفر یه روزهایی برات میمرد اما تو رهاش کردی قرار نیست تا ابد به فکر تو باشه و وقتی برگشتی از خوشحالی ذوق مرگ بشه. تو گند زدی به رابطه مون.
مریم بعد از حرف هایش بدون نگاهی به او وارد خانه شد و خودش را به آشپزخانه رساند و صورتش را شست.
این داستان دردناک خیلی چیزها را به ما یاد میدهد حامد بخاطر یک دختر دیگر از مریمی که دیوانه وار عاشقش بود دست کشید و با او ازدواج کرد و به مریمی که داشت از نبودنش میمرد اهمیت نداد و از او گذشت.
و چقدر خدا هوای مریم را داشت که همان طور که حامد دل مریم را شکست خدا هم کاری کرد که دل حامد بشکند.
پس اگر کسی دلتان را شکسته همیشه به یاد داشته باشید که یک روزی شاید پس از سالها دلش به طرز عجیبی میشکند و تاوان میدهد.
این هم به یاد داشته باشید که اگر دلی شکستید باید منتظر تاوانش باشید.
تو این دنیا هر حرکت شما یه جوابی دارد.
خوبی کنید خوبی میبینید.
بدی کنید بدی میبینید.
در حق کسی نامردی کنید در حقتون نامردی میشه.
شاید سالها بگذره اما بلاخره میشه.
پس یاد بگیرید که همیشه خوب و مهربان باشید.
با دل هیچ کس بازی نکید.
« دل شکسته»
۱۳۹۹/۰۶/۲۹
ساعت ۱۰:۲۶
روز شنبه
عالیی بود فقط اینو میتونم بگم ک بهترین دل نوشته یا همون رمان کوتاهی بود ک تو زندگیم خوندم.