داستان کوتاه دل شکسته
اشین را جای همیشگی اش پارک کرد، با خستگی پیاده شد و راه خانه اش را در بیش گرفت.
امروز را بیشتر تر از روزهای قبل کار کرده بود و واقعا توانی برای راه رفتن هم نداشت.
حتی نمیتوانست برای شب شام بپزد از بس خسته بود.
کلید در خانه اش را از داخل کیفش بیرون آورد و تا خواست داخل قفل کند کسی از پشت صدایش زد.
- مریم؟
کلید از دستش روی زمین افتاد و قطره ای اشک روی گونه ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.