به نام خدا
رمان خواهر خوانده
نویسنده: صدیقه سادات محمدی(نگار)
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
تنها بودم و آواره
نشستی بر قلبم چه شاهانه
به عشقت اوج گرفتم
پر زدم از آن ویرانه
شدم شیدای چشمانت
با خود شدم بیگانه
جز تو مرا راهی نیست
بمان کنار این دیوانه
پاییز از راه رسیده بود و هوا سرد و شیشههای ماشین عرق کرده بود. حسام پشت فرمان ماشین، به انتظار سبز شدن چراغ راهنما نشسته و چشم به دختر بچههایی داشت که بین ماشینها در گردش بودند. یکی فال میفروخت و یکی گُل، دیگری اسپند دود میکرد و گاهی شیشهی ماشینی را با لُنگ پاک میکرد. دختر بچهای هفت، هشت ساله که از شدت سرما گونهها و بینیاش سرخ شده بود، نزدیک ماشین آمد. موهای آشفتهاش از کنارههای روسریِ رنگ و رو رفتهای که روی سر داشت، بیرون ریخته بود و لبخند به لب داشت. با انگشتهای ظریفش به شیشهی ماشین زد و گلهای رز قرمز را بالا گرفت و با لحن شیرینی ملتمسانه گفت:
– آقا گل نمیخوای؟ بخر واسه خانومت ببر خوشحالش کن.
حسام از شیرینزبانی دخترک لبخند روی لبش نشست، شیشه را پایین داد و گفت:
– چه گلهای خوشگلی، چه دختر خوشگلی! اما من که خانوم ندارم.
دخترک با همان لحن شیرین و پر از شیطنت لب باز کرد:
– نامزد چی نداری؟ مامان که داری؟ اصلا یه نفر هست که دوسش داشته باشی دیگه مگه نه؟!
حسام دسته گل را از دخترک گرفت، با تلخندی جواب داد:
رمان عالی داستان جدید هیجان انگیز
رمان خیلی خوبیه من که دوس داشتم پیشنهاد می کنم شما هم بخونید
رمان خیلی خوبیه من که دوست داشتم پیشنهاد میکنم شما هم بخونین حتما