خانزده ای که خارج از کشور درس میخونه و اونجا تو یه شرکت بزرگ ماشین سازی طراح خودو هستش. بعد مرگ برادرش افسرده شده تا این که یه دختر شر و شیطون و پر انرزی و البته پر دردسر شاگردش میشه و مدام اونو به چالش می کشه خانزاده ی عاشق ما بی خبر از خانوادش زن میگیره و هنوز چیزی از عقدشون نگذشته که پدر خانزاده مریض میشه و مجبور میشه دلبرش رو تو دیار غربت بزاره و برگرده اما خانوادش براش خواب هایی دیدن و می خوان براش زن بگیرن اما اون که زن داره و....
رمان آخته دخترک داستان خسته و بیرمقاش را به سوی ویولن کشاند. انگشتان نحیفاش با میلی وافر در پی نواختن بودند! ارشه را همچون تیغ تیز زندگی بر تن زخمی ویولن نواخت؛ آوایی تلخ از همدردی آن دو برخاست، آوایی از آرزوهای محال دخترک، از زندگی برباد رفتهاش، از عشق جانسوزاش… حکایت لیلی هنوز باقیست!
دو تا دختر هر دو یه اسم، به نام هیوا، ولی دو دنیای متفاوت دارن و از هم دور هستن، سرنوشتشون هم تلخه و هم شیرینه، ولی باید دید که اینها توی بازی سرنوشت، چی میشن.
باید دید معجزه عشق در این رمان چهها میکند؟!
هیوا دختری که سرطان داره و حاضر به عمل نیست دکترش عاشقش میشه و مجبورش میکنه تا هیوا عمل کنه خوب بشه ولی هیوا...
داستان کوتاه ضیافت شبانه
ماهور بلند شو ، ماهور چرا جواب نمیدی ، بردیا چرا بهم جواب نمیده مگه من چیکارش کردم ، خودش باعث شد عصبی بشم ، هزاربارگفتم منو عصبانی نکن، من عصبی بشم دست خودم نیست،اما به گوشش نرفت که نرفت، نگاه کن با چشمای باز داره منو نگاه میکنه ، کوهیارآروم باش بهتره جنازه ببری گم گور کنیم تا کسی شک نکرده ، بردیا مزخرف نگو ماهورمن از تاریکی وتنهایی می ترسه ،چرت پرت تحویلم نده ! ...
دختری به نام مریم هست که سخت تو مشکلات زندگیش غرق شده. مریم داستان ما به دنبال کار وارد خونه ای میشه که پنج پسر داخلش زندگی میکنند؛ پنج پسر با شخصیت های متفاوت. مریم با هر تصمیم مسیر زندگیش رو تغییر میده و در این بین صاحب خونه که زن هست گذشتش رو برای مریم روایت میکنه
طلا از پس عشقی گرم و پر شور بهخاطر روبهرو شدن با مشکلی بزرگ، حال به اوج تلخی و سردی رسیده و تنها راه رهایی را جدایی میداند. شاهرخ به هر دری میزند برای حفظ این عشق؛ اما تلاشهایش سرانجامی ندارد، تا اینکه داستان یک زندگی، زندگی پر فراز و نشیب نهال آرامآرام پوستهی این شکاف عظیم را کنار میزند و طلا را بین دو راهی تصمیم و انتخاب میگذارد.
داستان راجب دختر و پسری به اسم آنا و ایمانه که با برخورد توی دانشگاه کلکلشون شروع میشه، اما کم کم عاشق هم میشن تا توی یه شب آنا ایمان رو توی یه جشن با یه دختر میبینه اما....
بعد از مدتی اینا با هم دوست میشن و ایمان به خواستگاری آنا میره، غافل از این که مشکل اصلی از همینجا شروع میشه
افسون فرد سختکوشی است که همیشه با فداکاری برای بهتر زندگی کردن تلاش کرده است. در میانه مشکلات به این نتیجه میرسد که فداکاریهایش برای بهتر زندگی کردن برای هیچکس ارزش نداشته و تنها به مشکلاتش اضافه کرده است. ملاقاتش با فردی خاص به او این فرصت را میدهد تا از قالب افسون همیشگی خارج شود و بازی را آغاز کند که برد و باخت آن از ابتدا مشخص است.
امیر وکامیار دو دوست صمیمی هستند حتی بیشتر از دو دوست صمیمی!آنها با هم یک برادرند ورفاقت دوستی آنها همیشه پابرجاست،که هر رازی را بهم می گویند ،حال مسئله ای و رخ دادن حادثه ای هولناک برای کامیار، او را به یک انسان تو داری ودرونگرایی تبدیل کرده است ....امیر هم مشتاق جویای حال او است....
انسان ها تکرار یکدیگرند،تکراری از بی رحم ترین تقدیر... . نمی دانم شاید آدرینا تکراری از پگاه بود و مانیا تکراری از رادوین! تکراری از جنس بی گناهی و آغشته به خون،خونی که بی رحمانه ریخته می شود و بی گناهی که غریبانه متهم میشود.متهم به گناه و محکوم به اعدام... . اعدامی از جنس زندگی در چهار چوب اجبار،اجباری از جنس تقدیر و تقدیری که ویرانگر تو است و ویرانگری که حکم میکند و حکمی که تورا محکوم به زندگی میکند.و این تبصره ی تقدیر است... .
نویسنده:ستایش خیاطی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.