رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستانک هـمه چـیز و هـیچ چـیز

داستانک هـمه چـیز و هـیچ چـیز

بـنام خـدایی کـه با لبـخند نگـاهم می کـند وقتـی بـه باز شـدن گـره ای امـید ندارم.

داسـتانکِـ هـمه چـیز و هـیچ چـیز.
ا.اصـغرزاده

مـقدمه:
مـن هـمانم همـان کـه تو رهـایش کردی، همـان کـه رفـتنت شد ناقوس جـوان مرگی اش، هـیچ چـیز در مـن تـغیری نکـرده فقـط..
فقـط آن من دیگـر تمـام شد!
..
بـوسـه ای روی گونه ی دخـترکش زد و شالش را روی موهایش مـرتب کرد.
طـعمِ صبـحانه ای که عشق جانش تدارک دیـده بود هـنوز زیـر زبانش مزه میداد.. لبـخندی زد و در حـالی که دخترکش را بـغل می گرفت و قـربان صدقه ی چشـم های خواب آلـودش می رفت از اتـاق بیـرون رفت.
بـرای قـدم زدن در پـارک ساحـلی مرجان ¹ که عـاشقش بود خـانه را ترک کرد.
دخـتر کوچولویش را روی کالسـکه‌ی قرمز رنگـش گذاشت و پـیاده تا پارک رفت.. می دانست همـسر جانش برای نـاهـار نمی آیـد و خـیالش راحت بود.
روبـروی دریـا ایسـتاد و با نگـاهی درخـشان انگـار کـه اولـین بارش است اینـجا را می بیند خیـره اش شد.
دست هایش را بـغل گرفـته بود و با لبخندی دور تا دور دریا و ساحل را نگـاه می کرد.
نگـاهش لحـظه ای مات شد، خـیره ماند روی مـردی که تمـام حواسش به روبـرویش بود. ایـن مرد روزی تـمام بـاورش بود و حـالـا..
بغـض کـرد؟ نه!
دلـش لـرزید؟نه!
نفـسش گرفت؟نه!
قلبـش ضـربان گرفت؟نه!

نه‌، نه، نه، نه، نه!‌
نه و هـزار نه ی دیگـر.
امـا ایـن جا چـیزی غیـر قابـل باور بود.. ایـن مـرد با تمـام دارایی کـه همـیشه ی خـدا پزش را می داد، با تـمام پول هایی که عیـن سیـل خـرج می کرد و فقـط دنـبال خـوشی و تنـوع بود، همـیشه تـه تـه چشـم هایش غـرور بود و غـرور حـالـا روی یـک چـهار چـرخ نشسته و تمـام ابهـتش زمین گیر شده بود!
نگـاهی بـه دخـترکش انداخت و با چند قدم خودش را روبـروی مرد قرار داد.
نگـاه مرد بالـا آمـد و خـیره شد روی صـورتش، ایـن زن.. خـیلی به نـظرش آشـنا می آمد امـا ذهنـش یاری نمی کـرد.
نیلو جـلو رفت، نـزدیک تر که شـد همه چیـز برای مرد یادآور شد. با خود اندیشید ایـن زن هـم زمانی برایش بازیچـه بود!
نیلو پـوزخنـد زد، ایـن مرد نگـاهش چـقدر فرق کرده بود!
چـیزی نگـفت، حـرفی نزد!
ذهنـش رفت به گذشتـه ای که توسط همـین مرد خـرد شد، لـه شد بـخاطر عشقِ احمـقانه ای که دلـش حـکم کرده بود و از کـجا می دانسـت برای این مرد چـیزی به اسـمِ معـرفت مـعنا نشده!
فقـط پول پول پول.. ثروت همـه چیزش شده بود و چـشم هایش چـیزی را نمی دیدند.
مـردی از پشت سر نزدیکش شد.
-آقا، اگـر اجـازه بدید بریم خونه دیگـه‌، وقـت قرص هاتون رسـیده!
نگـاه از زنِ روبرویی اش گرفت و بی حرف سرش را تکـان داد.
مرد از پشت ویلـچرش را عقب کـشید و دور شدند، دور و دورتر.
نیلو به پوزخنـدش جـان بخـشید، انگـار هنـوز هم همـان مرد گذشتـه بود.
ایـن مرد هنـوز هـم همـه چیز داشت اما در اصل هیـچ چـیز نداشت!

دانلود رایگان  داستان کوتاه امید زیبایی

(¹ یکی از زیبـاترین پارک ساحلی های کیش. )

#همـه_چـیز_و_هـیچ_چـیز
#ا_اصغـرزاده

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • avaکارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • شهیدی هستمممنون میشم لینک گروه ایتا رو بزارین...
  • ایمان سعدتمه دوست دارم که این رمان از بی خانم...
  • ایمان سعدتعالی...
  • saraنمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم کارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.