شعر
✨ دیوانگی
? ژانر عاشقانه
✍ بقلم فرزانه شفیع پور
از پنجره ی آشپزخانه، صدای هوهوی باد بهاری که از لابلای درختان می گذرد و خنکای دلچسبی را به روحمان هدیه می کند، می اید.
کمی آنطرف تر، بعد از شالیزارها را می گویم،
صدای آژیر ماشین های پلیس به گوش می رسد.
انگار در تعقیب اتومبیلی هستند.
چه تضاد جالبی دارند،
صداهای گاه زندگی بخش و گاه نا امیدکننده ی اطرافمان.
صداها که درهم می امیزد،
صدای تق گوشی هم به آنها اضافه می شود و من امیدوارانه چنگ می زنم بر آن و نوشته اش پتک می شود بر سرم و تنم گر می گیرد از فشار زیاد هیجانات ناخوشایند.
لبخندی به کلامت که مرا “خنگ” می خوانی می زنم و نگاهم را به کبوتری که بالهای خسته اش را در ایوان خانه ام بسته
می اندازم و از ذهنم می گذرد که خنگ بودن هم عالمی دارد!
حداقلش این است که هر چقدر تنفرت را فریادکنی,
او دوست داشتن معنایش
می کند! …