رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه مارهای گمشده

داستان کوتاه مارهای گمشده

به نام خدا

روزی روزگاری یک مار زیبای خوش خط و نگار دو تا تخم گذاشته بود و منتظر به دنیا آمدن بچه مار های قشنگ ش بود. یک روز از خواب که بیدار شد احساس گرسنگی زیادی کرد و به همین دلیل تصمیم گرفت از لانه خودش بیرون برود. مار به تخم هایش نگاهی کرد و فکر کرد ” بچه ها امروز به دنیا نمی آیند زودی میرم غذا میخورم و مقداری هم غذا برای بچه ها می آورم تا وقتی به دنیا آمدند غذا داشته باشند”.

مار از لانه اش بیرون رفت اما غافل از اینکه بچه ها امروز به دنیا می آیند. کمی بعد از رفتن مار ، بچه مارهای خوش رنگ و زیبا از تخم ها بیرون آمدند . آنها خیلی گرسنه بودند و نیاز داشتند مادرشان کنارشان باشد. بچه مارها وقتی دیدند مادرشان نیست از لانه بیرون آمدند تا دنبال مادرشان بگردند.

کمی که از لانه دور شده بودند خرگوش سفیدی را دیدند و با خوشحالی به سمتش رفتند. یک صدا گفتند : مامان

خرگوش بلند خندید و گفت : من مامان شما نیستم . من یک خرگوشم من گوشهای بلندی دارم و بدنم پر از موهای نرمه . من دست و پا دارم و می پرم. مامان شما ماره.

بچه مارها با ناراحتی به راه خودشان ادامه دادند و رسیدند به یک میمون و یک صدا گفتند : مامان

میمون که در حال خوردن موزی در دستش بود خندید و گفت : من مامان شما نیستم . من یک میمون هستم ببینید چه دم درازی دارم ، چه دست های بلندی دارم ، چه دندون های زیادی دارم و گوشهای کوچیک ولی تیزی دارم  . مامان شما یه ماره.

بچه مارها دوباره با ناراحتی به راه خودشان ادامه دادند و به برکه رسیدند و یک ماهی را  دیدند که از داخل آب به آن ها نگاه میکند با خوشحالی گفتند : تو مامان مایی؟

ماهی با تعجب نگاهی به آنها کرد و گفت : من ماهی هستم و تو آب زندگی میکنم و بدون آب میمیرم. تنم پر از پولکهای رنگی رنگی هست و با آب شش نفس میکشم و توی آب با باله ها ی کوچکی که دارم شنا میکنم .من مامان شما نیستم ‌‌‌‌‌‌.‌  مامان شما یه ماره.‌‌‌

دانلود رایگان  داستان کوتاه یک روز خوب اندروید،pdf،ایفون

بچه مارها با ناراحتی به راه خودشان ادامه دادند تا رسیدن به یک شیر بزرگ و طلایی رنگ. با خوشحالی گفتند: تو مامان مایی ؟

شیر غرشی کرد و با عصبانیت گفت : من یک شیرم مگر نمی بینید چقدر بزرگم و دندان های تیزی دارم. حیف که علاقه ای به خوردن شما ندارم و گرنه یه لقمه چرب تان میکردم حالا از جلوی چشمهایم  دور شوید .مامان شما یک ماره برید دنبال یک مار بگردید.

بچه مارها با ترس روی زمین میخزیدند و گریه میکردند و می گفتند پس مار ها چه شکلی ان. آنها هم خسته شده بودند و هم گرسنه . همین طوری که به راهشان ادامه میدادند . رسیدند به یک مار گفتند : تو مامان مایی؟

مامان مار که خیلی دنبال بچه هایش گشته بود و حسابی نگران بود با دیدن بچه هایش به سمتشان رفت و دورشان پیچید و به آغوششان کشید و گفت : عزیزای دلم من مامان شما هستم. ببینید چه بدن خوش رنگ و درازی دارم  ، زبون چنگالی بلندی دارم روی زمین میخزم.  ما نه دست داریم نه پا . عوضش بدن ما را خدا طوری آفریده که نیازی به دست و پا نداریم و اگه کسی خواست به ما آزاری برساند نیشش میزنیم.

 

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
  • 1431 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,563 بازدید
  • یک نظر
لینک کوتاه مطلب:
نظرات
  • یلدا
    ۱۰ خرداد ۱۳۹۹ | ۱۵:۵۱

    خیلی داستان خوبی بود برای پسرم خوندم خیلی با اشتیاق گوش میداد

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • avaکارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • شهیدی هستمممنون میشم لینک گروه ایتا رو بزارین...
  • ایمان سعدتمه دوست دارم که این رمان از بی خانم...
  • ایمان سعدتعالی...
  • saraنمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم کارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.