آلا دختری ۱۹ سالهای هست که وسایل خریدش توسط راننده ماشین دزدیده میشه، خانواده آلا شکایت میکنند و اون مرد توی زندان میمیره
چند سال بعد پسر اون مرد برای انتقام با آلا ازدواج میکنه
– آلا چی شده؟ متوجه نمیشم.
– مامان…راننده…وسایلها رو با خودش برد.
مامان که تازه متوجه همهچی شده بود گفت:
– فدای سرت دختر؛ ماشین بگیر بیا.
تلفن رو قطع کردم و کنار خیابون ایستادم؛ راننده تاکسیای که دید دارم گریه میکنم زیر پام ایستاد:
– آقا مستقیم؟
– بیا دخترم.
سوار ماشین شدم:
– دخترم چی شده؟
هرچی اتفاق افتاده بود رو براش تعریف کردم:
– عجب آدمهای پیدا میشن؛ خدا لعنتش کنه.
بعد از رسیدن به مقصد کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم.
– آلا.
عموم رو دیدم که کنار ماشینش ایستاده؛ به سمتش دویدم:
– عمو.
– سوارشو ببینم چی شده.
سوار ماشین شدم و همهچی رو براش تعریف کردم:
– آلا رفتی خونه به مادرت بگو زنگ بزنه محسن تا ببینه چیکار میتونه بکنه.
خوب بود
بد نبود
نه بد نه خوب
نه خوب نه بد
هنوز کامل نخوندهام
خیلی خیلیییییی مضخرف بود
افتضاح
مزخرف
نابود