ادامه زندگیِ پانیذ، دختری درد دیده اس که زندگی یک لحظه هم روی خوش نشونش نداد!
بعد از تمام درگیری هاش با مهرداد کیان و محسن کیان؛ شخصی وارد زندگی نا به سامانش می شه!
آیا این شخص میتوانه طلوعی برای روز هایش باشد؟
جلد دوم رمان 👇🏼
#غباری_از_جنس_غم
#پایان_خوش
عاشقانه تاحدودی غمگین
بوی الکل به زیر بینی ام پیچید سرم رو به آرومی تکون دادم سروصدای اطرافم کم کم جون گرفت، صدای بیب بیب یک لحظه قطع نمیشد، چشمهام باز کردم نگاهم به سقف سفید اتاق خورد ثانیه ای نگذشت چهره ناشناسی جلوی دیدم گرفت.
ـ بهوش اومدی!
ـ من مردم!؟!
در حالی که تخت بالا میاد و با لبخند نگاهم می کرد گفت : ـ متاسفم! دکتر الان میاد
ـ قهرمان من …
لبهام خشک بود دلم یه آب خنک میخواست! لبم با زبونم تر کردم و سرم به سمت راست متمایل کردم پرستار چک کردن سرمم بود که پرسیدم خانواده ام کجان ؟
ـ خانواده ات تو اتاق انتظار هستند به محض اینکه به بخش منتقل شدی می تونی ببینشون
دوباره به سقف نگاه کردم سفید و چرک! زمان زیادی نگذشت که دکتر هم اومد توی دلم باز تکرار کردم قهرمان من…
به برگه های تو دستش نگاه با لبخند نگاهم کرد و گفت : ـ پانیذ بودی درسته ؟
لبخندش باعث شد لبخندی بزنم و بگم : ـ بله خودمم ، چه اتفاقی برام افتاده ؟
دست از نگاه کردن برگه های توی دستش کشید به سمتم اومد با دستگاهش اول چشمهام معاینه کرد و زیرلب گفت : بیمار محبوب من!
به پلاکت روی روپوشش نگاه کردم دکتر فرهاد سیامند، از خشکی لبهام خسته شده بودم با زبونم ترشون کردم و گفتم : تشنمه
ـ فعلا آب نباید بخوری
ـ چرا !؟؟