غباری از جنس غم داستان یه عشقِ !
یه عشق خطرناک که زندگی چند نفر
رو به چالش میکشه ؛ حتی شاید منجر به مرگ کسی هم بخواد بشه ؟
#عاشقانه_غمگین
#پایان_خوش
قسمتی از رمان :
عصبی نگاهم کرد و گفت :
<< جوون با ما بازی نکن بگو چرا کشتیش ؟ جسدش کجاست ؟ >>
باز هم مثل همیشه آروم و بی حوصله گفتم :
<< من کاری نکردم اون دوستم نداشت ، میفهمی؟
منم مجبور شدم اون کار بکنم … مجبور >>
نگاهم از بس به چراغ زرد بالای میز خیره مونده بود پر از اشک شده بود ؛
مرد داد زد و گفت :
<< احمدی ، بیا اینو بنداز زندان تا حالیش بشه با اعصاب من بازی نکنه >>
پوزخندی زدم و تلخ گفتم :
<< اون دوستم نداشت ! >>
******
با خنده از جک خدافظی کردم و از دانشگاه بیرون زدم کش موهام رو سفت کردم و سوار دوچرخه ام شدم ؛
پام رو روی پدال قرار دادم و حرکت کردم ، دو روز دیگه پرواز به سمت ایران داشتم ؛ کشوری که چند سال بود ازش دور شده بودم حالا ؛
برای مرگ خواهرم باید برم .
خواهرم ؟
خواهر دوقلوی عزیزم که بر اثر بیماری سختی ، تمام موهای زیباش ریخته شده بود ؛
بر اثر شیمی درمانی تمام اون مژه های پر پشت زیباش ریخته و قیافه قشنگش پژمرده شده بود .
آهی از سر حسرت کشیدم زمزمه کردم :
<< کاش بودی عزیزم ، اوه دنیزم اوه >>
نگاهی به ابر های سیاه داخل اسمون کردم و ؛ سرعت ام رو بیشتر کردم
بازوم رو محکم گرفت و به سمت بازداشتگاه بردتم ، ساکت بودم حرفی نداشتم که بزنم ؛
جلوی یه در واستادیم درش رو با کلید باز کرد و محکم به داخل هلم داد جوری که بازوم به دیوار برخورد کرد ، اهمیت ندادم با خشم گفت :
<< اینجا میمونی تا سرگرد محمدی بیاد حالت رو بگیره ؛ صدات در نمیاد !>>
عالیه…! ولی جلد دومش رو کجا میتونم دانلود کنم؟
نسخه ی اندروید برای رمان روشنای تاریکیه
سلام ممنون بابت اطلاعتون اصلاح شد فایلش
فایلpdf مال ای رمان نیست