رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه حال‌ بد هم‌ دیگر نباشیم

داستان کوتاه حال‌ بد هم‌ دیگر نباشیم از همون بچگی شنیدم که میگفتن مسخره کردنِ آدم ها اصلا کار خوبی نیست و خدا برامون گناه می نویسه! من دوم ابتدایی که بودم که تو چهارشنبه سوری افتادم تو آتیش.. دست راستم سوخت و انگشت کوچیکم قطع شد! بعدا با لیرز جای سوختگی کاملا رفع شد اما دیگه انگشت کوچیکم رو نداشتم! زمان جلو و جلوتر رفت تا اینکه بعد از دیپلم رفتم کلاس خیاطی.. اونجا یه خانومی منو دید و بعد از چند روز ...

داستان کوتاه عروسک

بنـام خدا داستان کوتاهِ #عـــــروســـک ا.اصغرزاده به نهال که با گریه صدایم می کرد و تند تند پاشو به زمین می کوبید نگاهی کردم، اشک هاش قلبمو به درد می آورد.. خدایا چی کار کنم! همراه هق هق تند تند می گفت مامان توروخدا من اون عروسکو میخوام، توروخدا مامان، مامان! چادرم رو محکم چسبیدم و با آرامشی ظاهری گفتم عزیزم من الان نمی تونم اون عروسک رو بخرم اما اگر صبر کنی بابا برات میخره، باشه؟ گریه اش شدت گرفت و سرش رو به علامت ...

  • 378 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,020 بازدید
  • ۳ نظر
داستان کوتاه در اعماق تنهایی

داستان کوتاه در اعماق تنهایی چوب را داخلِ آتش انداخته و با چوبی بزرگ و دیگر، هل اش می دهم در اعماقِ آتش تا کاملا بسوزد.. کاری که هومن با من کرد، دقیقا چهار سال و شش ماه و هجده روز پیش! همین مردی که الان روبرویم نشسته و به صورت ام ذل زده! برگشته.. حالا برگشته، بعد از اینکه من تنهایی و بغض و درد رو کنار گذاشتم برگشته! لب هایِ خشک شده امو از هم باز کرده و می پرسم: _ تا حالا ...

دانلود رمان تو پاییز زندگی کن

دانلود رمان تو پاییز زندگی کن پاییز که میشه، طُ میان تمام خش خش برگ ها، میان باران، میان همه ی کوچه پس کوچه های پاییز زده، در دل تمام درختانی که زرد و نارنجی شدن هستی.. طُ اصلا میان همه ی لبخند های منی، هنگام قدم زدن تو دل پاییز، موقع خوردن شکلات داغ تو زرد های مهر ماه و بوییدن اولین نارنگی پاییزی.. طُ خود منی، در اول پاییز! *گاهی مجبوری بر خلاف دلت تصمیم بگیری، بشکنی اما نذاری کسی ...

  • 691 روز پيش
  • علی غلامی
  • 12,084 بازدید
  • ۳ نظر
دانلود رمان حرفی از عشق بزن از ا اصغر زاده

خلاصه کتاب: بنـام حق این رمان روایت گر زندگی یک پسر است که بخاطر بی پولی و خرید داروهای پدرش مجبور به انجام کاری می شود که او را با چیزی بنام "عشق" که عجیب تلخ است آشنا می کند.. یک ازدواج به روایت هم خانه ای و پیشنهاد ازدواج از طرف دختر! .. | مثل فروغ فرحزاد که به ابراهیم گلستان می نویسد: انگار من، از جای بریده-زخمی، در تن تو روییده ام!| •حرفی از عشق بزن!• ا.اصغـرزاده

  • 703 روز پيش
  • علی غلامی
  • 15,468 بازدید
  • ۵ نظر
دانلود رمان اقتدا کن

دانلود رمان اقتدا کن اقتدا کن به " دلت " هر وقت بین دو راهی رفتن و ماندن، ماندی دلت به دلم راه دارد، تو جز من جایی نخواهی رفت ...! _ _ _‌ عاشقی در پی دیوونگی.. دختری که با چشم خودش شاهد ازدواج مردیه که تا سر حد مرگ اونو دوس داره.. می شکنه اما چاره ای جز سکوت نداره، سکوت و سکوت تا بلکه خدا دلش به رحم بیاد و چاره ای کنه یا.. ••• بنام نامیِ نام ها اقتدا کن ا.اصغرزاده فصل ۱ این رمان به درخواست نویسنده رایگان شد ...

  • 937 روز پيش
  • علی غلامی
  • 7,078 بازدید
  • ۶ نظر
داستان کوتاه ضربدر

داستان کوتاه ضربدر بنـام خودش ...       یک برگ از دستمال کاغذی جلو روم بر می دارم، چندمین برگه، نمی دونم؟ روبروم نشسته، تند تند چیزی رو تو گوشی تایپ میکنه و لبخندش پاک نمیشه! با حرص چشم هامو می بندم.. دلم میخواد بترکه! آخه من کجام شبیه نو عروس های یک هفته ای میمونه؟!! بالاخره موبایل رو کنار میذاره. -جانم عزیزم، چی میخواستی بگی؟ آب دهنمو قورت میدم.. حتی فکر کردن بهش هم زجرم می داد چه برسه به گفتنش، ولی گفتم، گفتم! -امروز یه خانمی اومده بود اینجا، ندا.. ...

داستانک پوچ

داستانک پوچ نوشته ا اصغر زاده بنام او داستان کوتاهِ "پوچ" نویسنده :ا.اصغرزاده • دنیا همین است یک عمر دلخوش آدمهایی می‌‌شویم که عشقشان از دور زیبا و حرفهایشان از دور شنیدنی و خودشان هم از دور نزدیک حالا فقط کافیست این آدمها را کنار خودت ببینی‌ روزی هزار بار می‌‌گویی عشق ارزانی‌ خودتان روزهایم را به من پس بدهید #امیر_وجود • دستم روی دکمه‌ی دِلِت مکث کرد! چشم هایم را بستم؛ دلم نمی آمد آن همه خاطره را پاک کنم! به خودم تشر زدم :- لعنتی اون تورو فروخت، حالا تو تردید داری که عکسشو ...

داستان کوتاه خیال شیرین

داستان کوتاه خیال شیرین نوشته ا اصغر زاده بنام حق داستانکِ : خیال_شیرین بقلم : ا_اصغرزاده   قدم زنان خود را به حوض وسط خانه رساند؛ دست هایش را از هم باز کرد و دور خود چرخ زد، خندید و چرخ زد، چرخ زد و چرخ زد و خندید از ته دل و واقعی. چه خانه ی زیبایی! رویایی و قشنگ. سرش را بلند کرد. آسمان قصد باریدن داشت. چه بهتر! به سمت تاب دویید و رویش نشست؛ خودش را تاب داد و منتظر باریدن باران شد. انتظارش ...

داستان کوتاه دستان خالی

داستان کوتاه دستان خالی به قلم ا اصغر زاده   حسین را روی تختش گذاشت و لبخندی به چهره‌ی معصومش زد,این پسرک شش ماهه تمام دنیای خودش و محمدش بود. موهایش را با کش بالا ی سرش جمع کرد و بلند شد از اتاق خارج شد,اذان صبح بود و مردش با آن چهره‌ی آرامش با دست و رویی خیس از سرویس خارج شد و با دیدنش لبخندی قشنگ تحویلش داد و گفت:-علیک سلام خانومم,بدو نمازت قضا میشه! محیا نزدیکش شد و طبق معمول روی  ...

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • avaکارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • شهیدی هستمممنون میشم لینک گروه ایتا رو بزارین...
  • ایمان سعدتمه دوست دارم که این رمان از بی خانم...
  • ایمان سعدتعالی...
  • saraنمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم کارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.