“بسمه تعالی”
“نفیسه”
انجمن رمان های عاشقانه
نویسنده:نفیسه عبدالهی
سلام:
دوستان عزیز این اولین رمان من هستش و امیداورم از این رمان خوشتون بیاد و اینکه هر جاش ایراد داشت به بزرگی خودتون ببخشید. واگر این رمان کپی می شه با اسم و فامیلی خودم کپی بشه.ممنون از همراهیتون.
آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست
نفیسه:
ای خدا چرا این سایت لعنتی بالا نمیاد. هی داشتم زیر لب غر می زدم و از استرس با انگشتانم به میز ضربه می زدم.اینقدر به میز ضربه زدم که صدای مامان در اومد.
مامان:ای بابا نفیسه هی به میز نزن اعصابم بهم ریخت .
-خب مامان چی کار کنم دارم از استرس میمیرم . این سایت لعنتی هم بالا نمیاد انگار می خواد جون به مرگم کنه.
نیلوفر که تا الان داشت به حرف های من و مامان گوش می داد با آرامش دستم رو بین دستاش گرفت و با آرامش ترین لحن گفت:خواهر گلم برای چی استرس گرفتی فوقش اگر هم قبول نشدی فدای سرت بعدشم چون الان دانشجو های زیادی توی سایت هستن سایت شلوغه.امیدت به خدا باشه من مطمئنم تو امسال قبول می شی و توی دانشگاه تهران درس می خونی.
عالییی بود. ولی دلم خیلی برای مهرداد سوخت فکر می کردم نفیسه با اون ازدواج می کنه ولی نه اینطور نشد.
عاااااااااااالیییییییییییی بوووووووود .
ممنون
محشر بود