گاهی وقتها آدمها، آدم رو به جایی می رسونن که یک دفعه هیچی براش مثل گذشته نیست. نه خیابونای پُر درختِ قدیمی همون خیابونان ، نه بوی کاغذ کتابفروشی ها همون بو، نه طعم چای و نُقل هل، عصرای تابستون روی بهارخواب پر گل خونه مادربزرگ همون طعم، نه عطر خاک بارون خورده کوچه دم دمای صبح همون عطر، نه صدای کبوترای چاهی سر ظهر، سر دیوار همون صدا.
آدم به یک مرحله ای می رسه که یک دفعه هیچ چیزی همون معنای همیشگی رو براش نداره، نه آفتاب نیمه جون پاییز، نه کوه رفتن دسته جمعی جمعه ها، نه نورِ ماه و نه وهمِ شب و نه جادوی جاده، نه حتی دوست و رفیق.
داری تو هوای همون شهر نفس می کشی ولی انگار جسم و روح
و روان و هر چی حس تو وجودت هست، هزاران فرسنگ از اون شهر و از اون حال و هوا فاصله گرفتن. نمی گم خوب نیست، عیبش اینجاست که واسه خودت هم غریبه می شی. دور و برت رو نگاه می کنی می بینی هیچی دیگه برات آشنا نیست، حتی خودت برای خودت.
آدمها یک کاری می کنن که برای دوام آوردن، اول دلت سرد بشه، بعد از خودت کنده بشی،بعد از دوست و رفقات فاصله بگیری، بعد از شهرت فرار کنی، بعد فقط بری، هیچ جا نمونی، هیچی موندگارت نکنه، بری، بری، بری تا اون روزی که مثل خط صاف آخر نوار قلب، بی حس بشی، بی تفاوت بشی، بی خیال بشی. فراموش کنی، فراموش بشی، اصلا دود بشی بری هوا. همه اینا واسه اینکه دوام بیاریم، واسه اینکه از غصه دق بالا نیاریم، واسه اینکه از درد بی کسی نمیریم … قبول داری؟ چیه زندگی واقعا؟
نیکی فیروزکوهی
این رمان اختصاصی سایت رمانکده میباشد و کپی برداری از این اثر چه با ذکر و چه بدون ذکر منبع حرام می باشد .
تمامی حقوق مطالب وب سایت رمانکده محفوظ و هر گونه استفاده از کتابهای قرار داده شده بر روی سایت رمانکده به هر نحوی (انتشار از طریق اپلیکیشن های موبایل، کپی بر روی سایت و وبلاگ ها حتی با ذکر منبع و...) ممنوع می باشد و با متخلفین طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای برخورد می شود. و تیم رمانکده هیچ گونه رضایتی از قرار دادن فایل رمان ها در تلگرام و .... ندارد و از نظر اخلاقی کار صحیحی نیست.©
نظرتون راجب این رمان چی بود؟