در مورد دو خواهر به اسم ساحل و دریاست؛ آن ها مادرشان را وقتی دریا دیده به جهان گشود، از دست دادند و با پدرشان زندگی کردند. زندگی آن ها خوب بود تا وقتی که پدرشان به مشکل بر نخورد و برای آن ها پدری می کرد.
دریا در پی حالت های غیر عادی و آزار دهنده به پیشنهاد معلم مهد او به روانپزشک معرفی می شود.
و این شروع یک مجرای زندگی دو خواهر می شود.
مسیر زندگیشان به کل تغییر می کند…
آن ها گاهی کم می آورند
گاهی از زمین و زمان گلایه می کنند
گاهی به فکر فرار می افتند
گاهی از هم زده می شوند…
اما باز یادشان می افتد جز همدیگر کسی را ندارند.
گاهی این تغییرات خنده بر لبتان می آورد
گاهی نیمچه لبخند
و شاید گاهی گریه…
نویسنده: نگین شاهین پور.
رمان: چشم ها هم نفس می گیرند.
خودم را در آیینه برانداز کردم
خواستم دستی به صورتم بکشم که صدای پیامک، مانع کارم شد.
موبایلم را برداشتم. شماره ناشناس!
پیامک را خواندم.
تعجب کردم. از همان اوایل از شماره ی ناشناس هراس داشتم و گویی الان خود شخص کنارم است و می خواهد مورد حمله ام قرار دهد!
خواستم جوابش را بدهم که پشیمان شده و سر جای خود باز گشتم.
حوله را برداشتم، و با نرمی اش، صورتم را خشک کردم.
صدای در اتاقم آمد؛ طرف در نگاه کردم و گفتم.
– بفرمایید.
دریا کوچولوی من بود.
با لبخند سمتش رفتم. جلوی پایش زانو زدم. چهره ی معصومانه اش، به لبخندم وسعت بخشید.
منتظر نگاهش کردم. پس از مدتی کمی بنا به عادت همیشگی اش، سرش را کج کرد و با ناز مختص به خودش گفت.
حتما نظرتون راجب این رمان برامون بنویسید
ناشناس عزیز من این رمان رو با تمام تمرکزم خوندم. اول باید بگویم که اصلا چیزی در مورد زنده بودن پدر امید گفت نشد. دومم منظور اونجا از دکترا یعنی دانشجوی پزشکی هستند نه دارند برای رشته ای دکترا می خونند. کارخانه برنج کوبی هم هواشی مسیر تهران و کرج هست. یا علی.
خیلی زیبا بود این داستان. آفرین به نویسنده ی عزیزم و تلاشگرمون. من از همینجا بهتون افتخار میکنم خانم شاهین پور و امیدوارم شما این کامنت من را ببنید و پاسخ دهید.
Bi nazir bod..man divooonamsh shodam o dost dram ta akhre omram bekhonamesh
فوووووق العاده بوده است نشان داد بدون لمس یگدیگر می شود از وجود معشوق لذت برد. خیلی زیبا و رسا بود.
تعصب بیجا مانع پیشرفته، لطفاً با دقت و دوباره رمان را بخوانید، امیدوارم حداقل این ایرادها را ببینید؛ درصفحات ۴۵ و ۴۶ ، ۱۲۰، ۱۲۳، ۱۵۹، ۱۶۹ به وجود پدر امید اشاره شده، در صفحه ۵۸ ساحل و دریا خونه خاله بودند اما در پارگراف بعدی در خانه خودشان و دوباره در صفحه ۶۰ به مکالمه خونه خاله بر میگردند، صفحه ۳۵ ساحل ۲۲ ساله و همسن نهاله، صفحه ۴۵ میگه دکترا می خونه (نه پزشکی یعنی لیسانس و فوق لیسانس را خونده؟؟؟)، صفحه ۱۶۰ میگه روان پزشکی می خونم (۷ سال پزشکی عمومی را تمام کرده؟؟؟ )، صفحات ۳۲، ۵۵، ۸۰، ۱۱۸، ۱۴۶، ۱۸۰، ۱۸۱ امید روانپزشکه اما در صفحات ۹۶، ۱۵۵، ۱۵۶ روانشناسه و در صفحه ۲۳۳ بر روانشناس بودن امید و روانپزشک بودن ساحل تاکید شده، دریا مهد کودک رفته اما صفحه ۱۰۳، خودش رفته خونه، کارخانه برنج کوبی معمولاً شمال کشوره نه در تهران و … . با یک ویراستاری حرفه ای قابل حل هستند. ممنون.
سلام به نظرم اصلا ایرادهایی که شما گفتین رو نداره. اتفاقا رمان خیلی خیلی قشنگ و مفیدی بود برای آدم هایی که زود کم میارند و کنار می کشند. من خیلی دوستش داشتم و به همه ی دوستانم معرفیش کردم و خواهم کرد. من همه ی رمان های ایشون رو خوندم و شاهد پیشرفت چشم گیرش هستم. در ضمن اصلا نگفتند امید پدر دارد. ایراد های الکی روی رمان نویسنده نگذارید چون نوشتن خیلی سخت است و زمان زیادی می طلبد. میبرد. رمانشون بی نظیرترین رمان بود و همش توی زندگی هامون دیده میشه.
با سلام، به نظرم ویراستاری لازم داره، مطالب و پاراگراف ها، بریده بریده هستند و روانخوانی متن مشکل است. اطلاعات زمان و مکانی چندین بار تغییر می کنه، مثلاً ابتدای رمان به مطب روانپزشک ( امید) مراجعه می شود، آخر رمان روانشناس معرفی می شود، ابتدای رمان ساحل ۲۲ سال داره و میگه دکترا می خونه !!! (دکترا مقطع تحصیلیه نه رشته)، آخر رمان رشته ساحل روانپزشکی معرفی می شود، یعنی باید حداقل ۷ سال پزشکی را خوانده باشد و ۲۵ سال یا بیشتر داشته باشه، در ضمن دانشجوی پزشکی از سال دوم راهی بیمارستان میشه وشیفت شب داره، در صورتی که ساحل گهگاهی دانشگاه می ره، اول رمان امید پدر داشت، آخر رمان خبری از پدرش نبود، اول رمان دریا مهد می رفت آخر داستان مدرسه و تکلیف داشت، تمام داستان هم که در زمستان بود، اما از آشنایی آنها در آخر داستان یکسال می گذشت، مزاحم تلفنی و …. که بماند. در کل فکر کنم داستان در چند مرحله و به فاصله زمانی های طولانی نوشته شده و فقط نوشته شده. لطفاً توجه کنید و متن را اصلاح کنید. ممنون.