دل دارم ،حیف از دل زارم که گذاری به باغش نیست
یک گوشه نشستم که نه میل گلزارم نیست
از بس که به خود پیچیده چو ماری به زمستان
که هنوزم در خزانم و میل بهارم نیست
کنون نشسته ام در گوشه ی دنج با قلم و خودکارم
که نه میلی ز باغی در دل زارم نیست
گوشه چشمی خیره ماندم بر در ایوان این شهر
انتظاری دارم در دل که پایانش نیست
کی گذر خواهی نمود از شهر ما جانا ،عزیز
که دگر تاب و توانم در جان و زانوانم نیست
گریه تابم را گرفت ،خون دل خوردن جوانی را
من بهار را خواهم که چه ،وقتی گل گلزارم نیست
شب ها که ستاره در آسمانند ،ولی
حیف که ماه من در آسمانم ،نیست
#سید_مجتبی_مدنی