آن روز را بیاد داری؟
تو بودی و او بود و من؟
او که رفت…
کاش می شد ما بشویم!
چشم هایم بی نور و تاریک می نمود و زیرشان هم گود رفته بود از بس که اشک ریخته بودم… آن کرمی که تبسم برای تیرگی زیر پلک هایم، معرفی کرده بود و به قول خودش مال فلان شرکت و کشور هم بود، هیچ تاثیری در از بین بردن آن سیاهی نداشت.
پوزخندی به قیافه ی داغون و بی حالتم زدم. آب دهانم را قورت دادم. شانه ام را برداشتم و روی موهایم کشیدم. از صدای نخراشیده ی شانه کردن موهای در هم گره خورده ام، دندان روی هم ساییدم.
اوایل چقدر به آن ها می رسیدم و مرتب نگهشان می داشتم که مبادا حتی یک تار مویم بریزد اما حالا… از آن موهای براق بلوطی رنگم که جعد ملایمی داشت، تنها یک کپه موی وز شده ی قهوه ای مات باقی مانده بود.
نگاهی به ساعت روی میز آینه و شمعدانم انداختم. آهی کشیدم. او کم کم می رسید. شامم را که پخته بودم. خانه هم که تمیز بود. فقط باید کمی به سر و وضعم می رسیدم و به قولی باید جلوی شوهرم مرتب و آراسته حاضر می شدم.
بازهم پوزخند زدم و نگاهی به تونیک بلندی که به تن داشتم انداختم. رنگ مشکی اش باعث می شد شکننده تر و ضعیف تر از آن چیزی که هستم به چشم بیایم! اگر می خواستم من حالا را با یک سال پیش مقایسه می کردم، تفاوت بیست کیلویی ام از لحاظ سایز چشمگیر بود… انگار درست بود که می گفتند غم و غصه و حرص خوردن آدم را آب می کند!
ممنون از نویسنده خوب ولی باید در نوشتن دقت کنید واژه ترگل یعنی چی در کل کتاب استفاده شده
رمان خوبی بود با قلم خوب
رمان قشنگی بود قلم نویسنده خوب بود و میتونست بهتر هم باشه
اما یه غلط املایی داشت چون واقعا تمام رمان همون یه غلط تکرار شده بود و نمیشد گفت اشتباه تایپی بوده
تو کل رمان به جایه “نفس کشیدن ”یا ”نفس”
نوشته شده بود ”ترگل” مثلا« ترگل عمیقی کشیدم و… ، ترگلم رو بیرون فرستادم و…»
و حتی یه بار هم یوتاب به جایه اسم ترگل گفته :« -نـ… نفــ… ـس؟»
نویسنده جان رسیدگی کنید لطفاً