این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر ورو می کنه.
مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست.
یه ماجرای عجیب و پر هیاهو.
…
نگاهم آبیست وزندگیم سیاه!
در این زیر سیگاری غرق خاکسترم.
اما نگاهم همچنان آبیست.
پدرم را کشتند و هنوز هم نگاهم برق می زند.
مرا از آرزو هایم جدا کردند و هنوز هم ایستاده ام.
عشقم را بازیچه کردنند و من هنوزم زنده ام.
من دختر چشم آبی قصه ام.
نگاهم خاموش نمی شود.
آبیست، اما آتش می زند.
این سیگار را زیر پاشنه های کفشم
له می کنم.
تا زندگی هیچکس سیگاری نشود.
انقام می گیرم.
انتقامی آبی.
نویسنده مرجان فریدی.
عضو انجمن رمانکده.
دیگر رمان های این نویسنده..
کلاه داران
یکی بود یکی نبود.
زندگی سیگاری
ربات.
دختر بد پسر بدتر.
با تشکر از انجمن و اقای غلامی و دیگر همکار ها. و نویسنده ها
می لرزیدم و اشک جلوی دیدم رو گرفته بود و از این موضوع خوشحال بودم چون بدن پر از
خون بابام و در حالی که جایی توی بدنش سالم نمونده بود رو نبینم.
خدایا چقدر سخته جلوی چشمات ببینی که پدرت رو تیر بارون کنن ولی از پشت در اتاقت
حتی نتونی صدات و در بیاری اون قدر دستای سرد و بی حسم رو بین دندونام فشرده بودم
که طعم خون رو احساس می کردم چون نمی خواستم حتی صدای نفس هام رو هم بشنون.
با صدای زنگ تلفنِ اون مرد سیاه پوش به خودم اومدم
مرد:بله قربان!؟…نه…خیر کُد همراهش نبود…بله...اما قربان تقریبا چهارده سال از اون ماجرا
میگذره و معلوم نیس اون با کُد چی کار کرده تا یادش نره …بله این عوضی رو الان کشتیم …چشم الان بر می گردیم
و بعد تلفن رو از کنار گوشش برداشت و به اون دوتا مردی که کت و شلوار مشکی داشتن گفت:
-باید بریم
یکی از مردا گفت
-با این چیکار کنیم؟!این که رمز دستش نبود!
-آره ولی باید خونش رو بگردیم و بعدشم این رو بسوزونیم
قلبم اومد تو دهنم دیگه نمی تونستم صدای هق هقم رو خفه کنم …عقب عقب رفتم که خوردم
به میز آرایش پشت سرم که صدای وحشتناکی بلند شد
با ترس به اطرافم نگاه کردم بدنم بی حس شده بود و حالم اینقدر بد بود که تا وقتی که در اتاق
باز شد نتونستم کوچیک ترین حرکتی بکنم.
در با صدای بدی باز شد و اون سه تا حیوون که بابام رو درست زمانی که ازش پرسیدن کُد
کجاست؟ و اونم گفت نمی دونم، کشتنش…وارد اتاق شدن، اون وسطی که با تلفن حرف
زده بود و به نظر می اومد اون دوتا زیر دستاش باشن یک لبخند چندش زد و از سرتا پام رو
اسکن کرد به صورت سیاهش نگاه کردم درست مثل سیاه پوست ها بود
بدنم از ترس می لرزید و رنگم حتم داشتم پریده
اون دوتا هم دست کمی از اون نداشتن.
عالیهههههه حرف ندارهههههههههه حتما بخونینش پشیمون نمیشید
جلد اولشو دارین شما؟! میشه برای منم بفرستین از توی لینک حذف شده
مثل همیشه بینظیر بود ولی چرا دوست داری اشک آدمو دربیاری ؟
سلام.من تجربه ی زیادی در رمان خوندن دارم و اینکه امیدوارم از این چیزی که میگم ناراحت نشید و ازش برای پیشرفت بهترتون استفاده کنید…مشکل اول اینه که یکمممم فقط یکم رمان هاتون کلیشه ای هست و شخصیت ها هم خیلی مطابقت با شخصیت های واقعی ندارن(از لحاظ ظاهر میگم مثلا چشمای همشون رنگین یا همشون خوش هیکل و بی نقصن)و اینکه من از سایتی که رمان رو دانلود کردم خیلییی غلط املایی داشت حداقل تو هر پاراگراف غلط املایی داشت اما در کل خیلی رمان هاتون جالب هست و محتوای خوبی دارن ممنون
من عاشق رمان های شما هستم اونا بینظیر هستند و قلم شما عالیه
اما امیدوارم این نظر منو قبول کنید در رمان زندگی سیگاری و این رمان که جلد دومش است جمله
(با بهت به فرد رو به روم نگاه کردم)مدام تکرار میشه و من بعضی وقت ها از این جمله خسته میشدم
البته نباید اینو فراموش کنیم که شما قلم بینظیری دارید ممنونم امیدوارم رمان های طنز بیشتری بنویسید
مگه دلسا نمرد؟کنار قبرشم لاوین پس چرا اخر داستان گفت دلسا از دانشگاه اومد و همه دست ت دست هم رفتنن؟
مرده ببود که.!؟؟
موضوع خاص و جدید بودونشون دهنده قلم قوی نویسنده بود
درکل عالی بود ویکی ازرمان های جذابی بودکه تاحالاخوندم
خیلی خیلی محشر بود….
زندگی سیگاری عالی بود ولی ای کاش به جای ایوار اروان بود از اونجایی که ایوار بجای اروان اومد رمان دیگه جذابت قبل و نداشت
اتفاقا چون ایوار ب جای اروان اومد داستان قسنگ شد
عاااالییییی محشر حتما بخونید «زندگی سیگاری»
من عاشق رمانم و رمان زندگی سیگاری رو خوندم و عاشقش شدم چون متفاوت و عالیه مخصوصا شخصیت ایوار که خیلی جذابه ممنون از رمان های خوبتون