سه روز بود که باران می بارید و افسون در حال و هوای عاشقی! انگار باران هم از دل او خبر داشت و با باریدنش با او همدلی می کرد. چتر به دست به خانه
آمد و یادش افتاد لباس ها در بالکن آویزانند. با عجله تراس رفت و مشغول جمع کردن لباسها شد. هیچ وقت تا به حال این قدر باران را دوست نداشت که این روزها داشت. نمی دانست سر باریدن باران چه بود که این همه او را در حال و هوای عشق فرو می برد!
لباسها را داخل خانه انداخت و خودش زیر قطرات درشت باران ایستاد. دستانش را زیر آن گرفت و چشمانش را بست و فقط به او فکر کرد.
در کلاس باز و افسون با شکمی بر آمده داخل کلاس شد. بچهها با دیدن او که مثل زنهای حامله راه میرفت، خندیدند. افسون در حال رفتن به سمت سکو ادا در آورد: «ای وای! چهقدر حالم بده! دارم میمیرم، یه آدم خیر پیدا نمیشه منو برسونه بیمارستان؟»
بچهها فقط خندیدند. افسون چشمانش را غراند وگفت: «چرا میخندید؟ میگم حالم بده.»
نگار دنبال افسون افتاد و گفت: «چی کردی اون تو؟»
و خواست دکمه مانتوی افسون را باز کند که جیغ افسون هوا رفت: «کمک!کمک! این آدم پلید میخواد بچهمو بکشه.»
مرجان در حال آمدن به سمت افسون ادای دکترها را در آورد و گفت: «چی شده عزیزم؟ میخوای زایمان کنی؟ چرا سر و صدا راه انداختی؟ الآن خودم بچهرو از شیکمت بیرون میارم.»
و رو به شیدا و نگار گفت: «اتاق عملو حاضر کنید.»
شیدا بین مرجان و افسون قرار گرفت و با جدیت رو به افسون گفت: «خانم دکتر مرجان سپهری٬ متخصص زنان وزایمان در کارشون استادند. اصلاً نگران نباشید خانم.»
جالب و عالی بود تشکر از نویسنده این رمان
عالی بود
عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااالییییییییی بوووووووووووووووود
رمانی بسیار زیبا و دوست داشتنی با قلمی روان که لحظات شاد و مفرحی برای خواننده به وجود میاره. از این نویسنده رمان بازگشت عاشقانه چاپ شده از نشر پرسمان و حسرت با هم بودن از نشر پیکان رو مطالعه کردم که هر دو بسیار جذاب و پرکشش بودن و بی نهایت دوسشون دارم. تشکر از نویسنده ی گرانقدر.
خوب بود
قشنگ بود
رمانی زیبا و جذاب و دوست داشتنی با قلمی روان که لحظات شاد و مفرحی برای خواننده به وجود میاره. از این نویسنده رمان بازگشت عاشقانه چاپ شده از نشر پرسمان و حسرت با هم بودن از نشر پیکان رو مطالعه کردم. هر دو پرکشش و جذاب.
تشکر از نویسنده ی گرانقدر.
واقعا جالب بود