زیبادخت مظلوم ..
بقلم لیدا صبوری
ژانر عاشقانه اجتماعی...
سراینده ی غمم و اینبار مصممتر از هر زمانی امید وار به آینده!
آینده را رقم خواهم زد با دستان کوچکم،
من آن دختر مو کمند و شادانم که غم با چشمان شیشه ای رنگم بیگانه بود و درد با دستان کوچکم غریب!
توی اتاق کنار پنجره ایستاده بودم و به خیابون های خیس نگاه می کردم.. آسمون، مثل چشم های من همینطور می بارید.. هر چقدر جلوی اشکامو می گرفتم نمی شد. دستامو روی گوشام گذاشته بودم تا سروصداهایی که از تو پذیرایی می اومد نشنوم.. دوباره فریاد .. دوباره جیغ .. بسه دیگه .. خسته شدم.. با نوری که توی اتاقم افتاد، دستامو از روی گوشام برداشتم و به پشت سرم نگاه کردم ..
داستان کوتاه کَک ماری جوآنا
دو سالم بود که پدرم برای اروم کردنم موقع شیطنت هام،هیولای بزرگی توی ذهنم ساخت.
وقت هایی که رفتارم همه رو ازار میداد و چشم غره های مادرم تاثیری نداشت پدرم با چندتا کلمه کاری میکرد که اروم کنارش بشینم و از ترس تکون نخورم.
اون همیشه هیولایی که توی ذهنم ساخته بود رو برام یاداوری میکرد.
(کَک ماری جوآنا).
هیولای بزرگِ وحشتناکی که من باور داشتم از دل تاریکی بیرون میاد و منو بابت اذیت کردن دیگران با خودش ...
دختری که در یک خانواده متعصب زندگی میکنه و بخاطر یک #بیآبرویی،
پدرش اون رو مجبور میکنه با #طلبه زیبا و فقیری ازدواج کنه و اون ازش متنفر میشه تا اینکه با اومدن یک رقیب ورق داستان برمیگرده...
انگار وقت آن رسیده است؛ زمان بازیِ تقدیر و من باید نقشم را در زندگی ایفا کنم نقشی را که نمیدانم هرچه خوب تر بازی کنم بهتر است یا بدتر...
آیا این نقش به نفع من است یا به ضرر من؟
چه کسی میداند برنده و بازنده ی این بازی کیست؟
در این مسیر چه اتفاق هایی رقم خواهد خورد؟!
چیزی را در این بازی نمیدانم اما از یک چیز مطمئن هستم که خواستن و نخواستن من تأثیری در این بازی ندارد، پس مجبورم تسلیم شوم و این بازی را هرچند به ناحق شروع کنم. بازیی را که نمیدانم به کجا ختم خواهد شد...
سایه قصه من، دختری که دل در گرو عشق پسر عمویش سیاوش دارد.
سیاوشی که تنها سهم سایه از او فقط اخم هایش بوده.
او هیچ وقت دلیل این همه نفرت و اخم های او را نمی داند. غافل از اینکه سیاوش عاشق اوست.
زمانی که قرار است در جاده عشق همراه همدیگر قدم بردارند سرنوشت آن ها را از یکدیگر جدا می کند.
بعد از تحمل دوری و سختی های زیادی که قلب هر دوی آن ها را مملو از درد می کند. دوباره در یک مسیر قرار می گیرند
"آتور" که خواهر پانزدهسالهاش، توسط پدرشان به قتل رسیده است، تمام تلاشش را میکند تا زندگی مردم پرسیس را بهتر کند. او حتی حاضر است که در برابر پادشاه و مجلس اعیان قد علم کند. اما در این میان آزاد شدن پدرش از زندان و بازگشت او به خانه، اوضاع را برای همیشه تغییر میدهد.
تصمیمات احمقانهام مرا در سراشیبی مرگ قرار داد، در این سراشیبی هر آنچه را که ترس از دست دادنش را داشتم گم کردم. اکنون من ماندهام و یک دنیا هراس و پلهای شکستهی پشت سرم.
چگونه به جایی که به آن تعلق داشتم برگردم؟ چگونه خود را از این مهلکهی عشق و عاشقی نجات دهم؟ همیشه میپنداشتم توان تمییز اتفاقات را دارم و آنچه بر آنها اثر می گذارد من هستم اما این نیز اندیشه ای پوچ و بیحاصل بود از همان اندیشهها که فکر میکنی هست اما نیست... فکر میکنی میشود اما نمیشود.
روایتگرِ زندگی دو خواهر دوقلو اما با ذهنیتی متفاوت، خواهرانی که پیشفعال ذهنی هستند و بعد از گذر ماجراهای پیچیده در گذشته راهی تیمارستان میشوند اما بعد به طور مجهولی غیب میشوند. زندگی دخترهایی که رگهای سرخ چشمان مرگ، در رگههای سرخ چشمهایشان معما شد.
دانلود رمان لیلی عاشق است
وقتي گريبان عدم با دست خلقت مي دريد
وقتي ابد چشم تو را پيش از ازل مي آفريد
وقتي زمين ناز تو را در آسمانها مي کشيد
وقتي عطش طعم تو را بااشکهايم مي چشيد
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود ونه دلي
چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي
يک آن شد اين عاشق شدن دنيا همان يک لحظه بود
آن دم که چشمانش مرا از عمق چشمانم ربود
وقتي که من عاشق شدم شيطان به نامم سجده کرد
آدم زميني تر ...
داستان در مورد دختری هست که خیلی ناخواسته وارد بازی میشه که اصلا ربطی بهش نداره و اصلا نمیدونه چرا و چطوری سر از این بازی شوم درآورده ولی یه چیز رو خوب میدونه، مقاوم باید بود. شاید میشه اینجوری گفت که این دنیا ارزش اینو نداره که برای خواستهت نجنگی و عقب بکشی!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.