عشق من بمان
سارا که دختر آزاد و بی قید و باریه برای فرار از خواستگارش از روی جهالت و شیطنت هاش وارد یه عشق و علاقه ی ناخوسته میشه
و در این راه با سختی های زیادی مواجه میشه از قبیله باند قاچاق مواد و اسلحه….
ترسم آخر زغم عشق تو دیوانه شوم،
بی خود از خود شوم و راهی می خانه شوم،
آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب،
نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب.
با گفتن خسته، نباشید. استاد، همگی دفتر و کتاب هاشون را بستند. من هم با بی حوصلگی جزوهام رو جمع کردم و همراه دوست هام از دانشگاه خارج شدم.
– عه پس ماشینت کو؟
– با ماشین نیومدم امروز حال و حوصله نداشتم پیاده اومدم
– ای بابا خیر سرم گفتم امروز می خوام حسابی با تو بگردم و خوش بگذرونم! چته حالا چرا پکری تو کلاس حواسم همش به تو بود انگار به زور نشوندنت سر کلاس درس، چیزی شده و ما خبر نداریم رفیق؟
-نه چیزی نیست فقط کمی بی حوصلم بیخیال.
من و الهه بیش تر از دو سال است که با هم دیگر دوستیم از همون روز اول ورودم به دانشگاه باهاش آشنا شدم و خیلی زود با هم خو گرفتیم ای بگی نگی دختر خوبی بود که البته من خیلی دوستش دارم، پونه هم دوست لوس و نازنازی ماست که برام خیلی عزیزه عاطفه که دوست صمیمی همه ی ما بود و البته یه کمی ترسو یه کم که نه خیلی ترسو بود.
همون طور که با پای پیاده مسافتی رو از دانشگاه تا جاده طی می کردیم چند جوون مزاحم که از کنارشون رد می شدیم به ما تیکه می پروندند ولی سعی می کردیم بی اعتنا باشیم الهه چند باری خواست جوابشون رو بده ولی هر بار عافطه مانع او می شد. طفلی می ترسید مشکلی چیزی پیش بیاد.
حیف که من حال و حوصله ندارم وگر نه چنان حالیشون می کردم که فکر کنم تا عمر دارن دیگه مزاحم هیچ دختری نباشن اما شانس آوردند که فعلا حوصله خودمم نداشتم
[pdf-embedder url=”https://www.romankade.com/wp-content/uploads/2018/12/عشق-من-بمان.pdf” title=”عشق من بمان”]