چگونه نیستی که در همه جا با منی و میشنوی،
صدای قدم های نفسم را، دوان دوان و گاه آرام…
دور خانه ی قلبت، پرسه میزنم به دنبال تپشی آشنا،
حرفی، سخنی، از تو از دیروزمان که گذشت، از بهانه هایمان،
خواهش هایمان، همه را مرور میکنم.
چگونه نیستی که خیابان های بی خاطره؛ پر از خاطره های
حضور همیشگی ات، صدا می کنند مرا؛ که ای حاضر غایب؛ چگونه نیستی…
چگونه نیستی…
#فریبا اسلامی
حتما نظرتون راجب این رمان برامون بنویسید