ی روز هایی تو زندگی هممون وجود داره
که خسته ایم؛خستگی این روز ها با بقیه روز ها فرق داره!
خستگیش بوی ناامیدی میده…
بوی بد سردرگمی…
تا حالا شده پشت چراغ قرمز باشی و فکرت پر بکشه جای دیگه؟ به آینده بری یا شایدم به گذشته؟به کار هایی که انجام دادی یا کارهایی که قراره انجامش بدی فکری کنی؟
تا حالا شده سرت رو بالا بگیری و بگی: خدایا حواست به منم هست؟
شده دلت یهو تو جمع بگیره و بالشتت فقط اشک هاتو ببینه؟
شده بگی خدایا دیگه نه من، نه تو؟
شده حس کنی هرچی که برات مهمه داره از دستت می ره؟
شده حس کنی تنهایی، بی کسی، دلدار نداری؟
حس کنی کسی نیست بی منت به حرف هات گوش کنه و نصیحتت نکنه؟
شده؟
شده تمام خوش بختیت رو تو مرگ ببینی؟
شده تو آیینه به خودت بگی
برای چی زنده ای؟
هر آدمی
هر انسانی
هر پیر و جوونی ؛ هر زن و مردی
ی جا کم میاره، ی وقتی، جا میزنه، دست از تلاش کردن بر میداره…
نصیحتت نمیکنم
اما
بسپار به خدا
دلت اگه نا آرومِ زمزمه کن:
الا بذکرالله تطمئن القلوب
به والله آروم میگیره دل سرکشت…
#آرامش
این صدا خودش آدم افسرده میکنه
حرفه دلمه هرچقدر بگم کم گفتم نمیشه اصلا واسه کسی تعریف کنم خودمو خالی کنی
من فقط ب آرامش نیاز دارم ، ک با اون کنار دخترم زندگی کنم ، فقط ترسم از این زندگی اینه ک زود بمیرم و نتونم بزرگ شدن دخترمو ببینم ، واقعا ب آرامش نیاز دارم ، ب روزای بدون غم
خوب بود.احساسم بهم میگه به۳۲سالگی نمیرسم.مرگ عزیزام و همه اتفاقات منو عین چوب خشک یه درخت زنده کرده.ممنونم بالاخره یه چیزی گریه واقعیمو دراورد.