در میان سیل طوفانی نگاهم دختری را دیدم
بی شباهت به تو و ناز نگاه تو نبود
دست هایش که میان خرمن موی بلندش پیچید
گویا که خود تو شده بود
یادت آمد که کِی را گفتم؟
چه سوال و چه خیال
تو دگر نام مرا یادت نیست
اما من…
به تو خواهم گفتش
آن زمان را گفتم
که دلم تاب نیاورد از آن خیره ی چشمان خمارت
خواستم که نوازش کنم آن خرمن موهای سیاهت تا کمی کم کنم از هیجانی که ز شوق داشتنت ولوله در جان من عاشق تو انداخته بود
اما تو…
با بدی پس زدی دست مرا
گرداندی روی ز من بیچاره و آواره و جستی ز برم
به خیال آن که شرم و حیا باعث این کارت شد
دادم آن روز را دست فراموشی ها
بار دیگر به سمتت آمدم تا
بزنم محکی بر این شانس
اما دیدمت در بر مردی زیبا
گرم صحبت بودی
آه که چه بی رحم بودی
دیدی که پر از اشک و غم و دردم
اما باز…
چه کردی به جز آن لبخند کج گوشه لبت
و نگاه پر ز کبری که دوختی بر من
که مرا خاطر جمع ابدی ساخت
دگر نیست خبری از آن مه ناز
که روزی در دل تنهای جگر سوخته ام جا شده بود.
#ریحانه_مرادقلی