با اجرای بی نظیر افسون غفائی و به قلم بسیار زیبای هادی پورحسین و با تنظیم سمیر رستگار
نامه سوم
سلام
مهربانوی زیبای من :
پاییزِ عاشق را به هر جان
کندنی بود با شب بیداری ها و
چشم انتظاری های کشنده به
آخر رساندم , با هر برگ زردی که
بر زمین می افتاد من نیز
موی سفید میکردم , زانوهایم
سست میشد و سوی چشمانم کمتر ,
و چه دلنشین و زیباست
در ره معشق جانت به لب آید ,
که نه طبیب , درمان دردت را بداند
و نه خود نای طبابت داشته باشی ,
خوب میدانستم که دوای
دردم چند کوچه پایین تر در
میان خرمنی از گل با آن
چشمهای سیاه و شمشیر ابروانش
افسونگری میکند و عشوه ها
میریزد و دلبری ها میکند ,
ولی افسوس که تن بیمار
من محتاج نگاهی
و لبخندی و نوازشی . . .
نازنین نگارم :
شب بیداریهای مادرم و پاشویه
کردنهایش آتش عشق تو را سرد
که نکرد هیچ بلکه داغ هجرانت
رشته عمرم را به تار مویی
رساند , تا آنجا که مادرم
باز مادری کرد و از بیم تلف
شدن جوانکش دست به دعا
برداشت و بر سر سجاده اش
گیس پریشان کرد و گریبان درید
و زجه ها زد و تسبیح پاره کرد
و دخیل بست و حاجت خواست
و . . . حاجت روا شد .
و تو آمدی ,یا که نه قدم بر چشمم
گذاشتی , آن روز که خودت هم
خوب بیاد داری عصر جمعه ای بود
و مراسم شب چهل پدرم ,
براستی که چه مراسم مجلل و
باشکوهی , مراسم شب
چهل پدر کم از شب زفافم نداشت
چرا که پدر بود , مادر بود ,
من بودم و تو . . .
و زمینی پوشیده از برف , انگار
طبیعت لباس عروس بر تنت کرده
بود و سوز استخوان خرد کن
عصر زمستانی صورت چون
برگ گلت را آرایشی
به زیبایی گلبرگهای رز سرخ ,
خوب میدانم سکوت پدر علامت
رضایت بود و لبخند مادر
نشان شادمانی
ولی چشمان تو و نگاه تو
افسونگر ترین مونالیزای
تمام عمرم باقی ماند .
#هادی_پورحسین