سوگند سوگند به همان شب سرد زمستانی که برای نخستین بار چشمم در چشمان قیرگونت ذوب شد اولین و آخرین بار بود که در تلالو چشمانی اینچنین غرق میشدم
حکاک ماهری نبودم ولی برق چشمان سیاهت را در صفحه ی دل حک کردم آنقدر خاطره انگیز که چشم دل وچشم سرم در خود مرور می کردند قیر گونی چشمان گیرایت را
بدون تردید بادلم عهد بستم عهدی جانکاه که تا ابدیت وفادار چشمانت بمانم
زمستان، زمستان آن سال از عشقت دردبودم گرمایی جان سوز شعله ور بود امازبانم یار و همراه دلم نشد و غرورم راه زبانم را بسته بود و میگریخت از جاری کردن کلمه ای بنام *عشق*
آری ،آری این خاصیت دختر متولد دی ماهی ست.
به پنهانی دوست داشتنت آرامم
من که خود زاده ی سرمای شب دی ماهم
بی تو با سردی بی رحم زمستان چه کنم ؟؟؟