تــرسِ از دسـت دادنـش نمیـذاشـت باهـاش حرف بــزنم و
گلایـه کنم
حتـی وقـتی باهـام قهـر میکرد
خیلی بی تـاب میشـدم اما
جـرات نداشــتم بپــرسم
بــرای چی
و به چـه جـرمی باهام قهـره …
نــگرانِ این بودم که
ازم ناراحـت بشـه و
بـرای همیشـه “تـــرکم” کنه
کسـی که اگه یه روز
بهـش زنـگ نمیـزدم،
دلتنـگ میشـد
خودش زنـگ میـزد
و بهـم میگفـت
صـدات بهـم آرامـش میـده
دلـم میخواد با صـدای تو
بیـدار بشــم ،
دیـگه طوری شـده بود
که تلـفن هم نمیـزد
هیـچوقت ازش نپرسیـدم
چرا دیگه براش مهــم نیسـتم ؟
الان میفهــمم
اون اصـلا عاشــق نبود
فقـط اَدای عاشــقا رو در می آورد
و از همـون اول
رفـــــــته بود …
حالا منــم و یه عالـمه
سـوالِ بی جواب
و چـراهایی که هیچـوقت
دلیلش رو نفهمیــدم …
#ژیـلا_معصـومی
دکلمه هایی دیگر از گوینده این دکلمه :