شهرزاد دختری که به خاطر تهیه مواد پدرش به مردی فروخته میشه که خیلی هوس بازه اما بهزاد پسری که خیلی مغروره شهرزاد رو میخره…
کت اسپرت مشکی رنگم رو تنم کردم.ادکلن تلخم رو به گردن مچ دستام زدم.سویچ ماشینم رو برداشتم و بدون بردن محافظ یا راننده سوار ماشینم شدم وبه راه افتادم.
جلوی ویلای اَردوان توقف کردم و چندتا بوق زدم.
چندی نگذشت که دوتا از نگهبان ها در رو باز کردن و بهم سلام کردن.
ماشین رو داخل ویلا بردم وازش پیاده شدم.
نگاهی به باغ سرسبز اردوان انداختم
این عمارت با این همه جلال شکوه باز هم خوف ناک و خفه کننده بود.
یکی از نگهبان ها به سمتم اومد و گفت:سلام خیلی خوش اومدید…آقا منتظرتون هستن.
به تکون دادن سر اکتفا کردم و داخل سالن ویلا شدم.
راهم رو به طرف اتاق کار اردوان سوق دادم.
به اتاقش که رسیدم بدون در زدن داخل شدم.
به محض ورودم چیزی رو دیدم که سالهاست دیگه مشاهده اش برای من عادی شده بود.
دختر نیمه برهنه ای باموهای بلوند طلایی رنگ، توی بغل اردوان نشسته بود و داشتن از یکدیگر کام می گرفتن.
با دیدن من توی چهارچوب در ازهم فاصله گرفتن.
اردوان خیلی ریلکس گفت:عه اومدی؟
هیچی نگفتم و همونطور بهش نگاه کردم.
سلام چطور میتونم دانلودش کنم
این خیلی رمان قشنگیه واقعا از خوندنش لذت برم پیشنهاد میکنم بخونید میتونید این رو از رمانکده داخل تلگرام دریافت کنید