داستان کوتاه مذهب
داستان_کوتاه
✨ مذهب
? ژانر اجتماعی
✍️ بقلم سونیا.ط
نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت، که زیر
بار گرد و غبار به چرخش منظم تیتروارش
ادامه میداد، تنها یک ساعت تا ظهر باقی
مانده بود، با شنیدن صدای نوحه از هیات
کوچه از جا برخواست، تاسوعا همیشه از
ظهر مراسم سینه زنی برقراربود، از جا
بلند شدو دستی به ظاهرش کشید، نگاهی
به لباسهای مشکی اش انداخت و پیراهنی
انتخاب کرد، خودش هم نمی دانست چرا
امروز دلش حال عجیبی داشت، پوشیدو
نیت به دلتنگی خانواده کرد، هنوز خستگی
شب به روی سرش ...
داستان_کوتاه
✨ منی دیگر
? ژانر اجتماعی
✍️ بقلم سونیا.ط
داستان کوتاه منی دیگر
من آدم بهشتی ام اما در این سفر
حال اسیر عشق جوانان مدهوشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استاده ام چو شمع مترستان ز آتشم
"حافظ"
یارانم؛ من کوی کوی جهان شوم بدون دو چشمان خرمایی رنگت.
من غرق شدم، در گویه های دو لپت
از انار سرخ لبانت چه بگرنگ؟ چنگی بر بازوی خود زنم...
آن سفر کرده که به سوی دیار یاحق
هر کجا هست به سلامت باشد...
از جای برخواستم. آینه ای بر توان دیوار ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.