خلاصه کتاب:
رهام در نوجونی با دختر خدمتکار خونه اشون که عاشق و شیدای هم بودن درگیر یه عشق ممنوعه میشن و خانواده اش مخالف ازدواج اون با دختر خدمتکار بودن از خونه فرار میکنن
بعد از اتفاق وحشتناکی که بینشون می افته و منجر به جداییشون میشه
چندین سال بعد رهام که حالا یه سوپر استار شده عشق سابقش به عنوان خدمتکار خونه اش پا در خونه اش گذاشته در حالی که رهام خبر نداره که این خدمتکار همون عشق گذشته ی خودشه...
خلاصه کتاب:
لیلی دختر پولدار عاشق یه راننده تاکسی میشه و بهش دل میبنده
اما اتفاقی می افته که دختر قصه مجبور میشه با یه پسر پولدار و خشن ازدواج کنه
اما درست شب ازدواجش سر و کله ی راننده تاکسی پیدا میشه و لیلی با لباس عروس از پای سفره عقد بلند میشه و میره سراغش توی کوچه وداماد هم به دنبالش اما...
خلاصه کتاب:
خواهرم به عشق آقای عمارت اشرافی شب عروسی از آرایشگاه فرار کرد و من به اجبار شوهرم خواهرم مجبور شدم بهجای اون سر سفره عقد حاضر بشم و تن به ازدواج اجباری بدم... غافل از اینکه...
یک عاشقانه متفاوت با موضوعی جدید و طنز عاشقانه...
به قلم زهرا فاطمی
خلاصه کتاب:
حامد به اجبار ماه منیر را راضی کرد تا بیرون برود تا بتواند به خانواده اش حداقل او را معرفی کند و باران اگر حالش بهتر شد به سراغ او بیاید!
چقدر دوست داشت باران را با آن لباس و صورت دوست داشتنی ایستاده در کنار خودش ببیند، اما انگار شانس با او یار نبود و درست در شبی که برنامه ریخته بود تا دختری که مدت ها بود دل از او ربوده بود را به خانواده اش معرفی کند با چنین اتفاق مسخره ای روی تخت خواب اتاقش تنها بگذارد!
دکلمه صوتی فروشی نیست
دکلمه صوتی مادرم به گویندگی اعظم ارسطویی و به قلم زهرا فاطمی
[caption id="attachment_12643" align="aligncenter" width="450"] [/caption]
[playlist images="false" ids="12644"]
درصورت تمایل به همکاری با تیم صوتی سایت رمانکده نمونه کار یا دکلمه خودتون رو به ای دی تلگرامی زیر ارسال کنید :
@ROMAN_ADMIN
داستان صوتی عروسک پارچه ای
داستان صوتی عروسک پارچه ای به گویندگی فاطمه سلمانی و به قلم زهرا فاطمی
[playlist images="false" ids="11727"]
درصورت تمایل به همکاری با تیم صوتی سایت رمانکده نمونه کار یا دکلمه خودتون رو به ای دی تلگرامی زیر ارسال کنید :
@ROMAN_ADMIN
داستان کوتاه عروسک پارچه ای
"عروسک پارچه ای"
دلش که لرزید دستانش را مشت کرد و خواست که بی تفاوت به نظر برسد؛ اما نشد! نه که نتواند، نه...
در رگش نبود که بی تفاوت باشد!
از روی نیمکت بلند شد و بی توجه به بساطی که خودش چیده بود به سمت پسرک مزاحم قدم برداشت
و به محض رسیدن به او، یقه ی پسرک را چنگ کرد و به عقب هول داد، پسرک هراسان اورا نگریست؛
انتظار نداشت که کسی پیدا بشودو از پیرزنی تنها ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.