داستان کوتاه مجرم بی دفاع
مجرم بی دفاع
مرا هزار امید است و هر هزار تویی!
- توی دوتا تیله ی خاکی رنگ اش گم شده بودم و هیچکس نبود که من رو از این باتلاق شن زار نجات
بده...
پشت به من بود و خیره به رقص خیره کننده ی گوله هائ پنبه ی نشأت گرفته از ملافه های تاریک و
روشن بالا سرمان بود.
دست های لرزان اش را آرام داخل جیب پالتوی مشکی رنگی که خودش را به زور به نیمه های ران های
باریک ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.