داستان کوتاه خاطره ی ابد خورده از فاطمه اسماعیلی
پنجشنبه است.
پنجشنبه است و مثل تمام آخر هفته ها برای دیدن و بوییدن و نامزدی ساختن هایمان پر کشیده ام اما چرا دیگر چیزی نمی پرسی؟
دیگر روزمرگی هایم دلت را زده است که جویای اخبار شیطنت ها و آتش سوزاندن هایم بر سر استادان و هم اتاقی هایم نمی شوی و یا فهمیده ای که من نیز همچون تو تغییر کرده ام؟!
تغییر کرده ام...
به اندازه ی سال ها عمر...
و تو فهمیده ای ...
داستان کوتاه عروس کوکی
به نام خدا
عروس کوکی
نویسنده: فاطمه اسماعیلی(آیه)
باد در درونم می پیچد و زوزه کنان سرما را به بدن پوست پوست شده ام می رساند و بیشتر من را می خشکاند و صدای ساز و دهل باز هم از تخ تخ های حلب زنگ زده ی بشکسته ی بالای سرم پیشی می گیرد.
اندک مهمانان خانه ی نقلی با احتیاط از کنار مجمعه های پر از نان قندی و نقل و نبات ها می گذرند و اطراف عروس عروسک مانده ...
داستان کوتاه ناموس من
به نام خدا
«ناموس من»
- خواهرم موهات داره واسه چشمهای اون نامحرم میرقصهها، خواهرم! با شما هستم. خواهر من!
- هی کجا مشدی؟
عینک کبودت رو از چشمهات بردار شاید غیرتت برا مانتوی زیادی باز زنی که دستش تو دستهاته، به جوش اومد!
- عمو! چشمهات رو درویش کن!
از خانمت که خودش رو پوشونده تا زیباییهاش رو فقط برای تو حفظ کن، خجالت نمیکشی؟
- آقا با شمام!
خانم!...
امرِ معروفهایم بوی التماس به خود میگیرند و زانوهای خستهی به هر سو چرخیدهام، زمین ...
داستان کوتاه بوی طناب
به نام خدا
بوی طناب
دستانم را نوازشوار بر روی گونههای زبر مردانهات میکشم و تو لبخند میزنی و کف دستانم را عمیق میبوسی.
چشمانت را رصد میکنم و تو بوسهای داغ بر روی چشمانم میکاری.
چشمانم را میبندم و لبخندی به روی خوشبختی میپاشم؛ نمیدانم مانند تمام این پنج سال دچار وهم و خیال شدهام یا عمر خوشبختیام به اندازهی چشم بر هم زدنی بود؟!
به تن به خواب رفته از خستگیات نگاه میکنم و خودم را در آغوشت جا میدهم. ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.