نفس می لرزد ، می ترسد …..
چشمان بی قرارش هر روز صحنه ی بی شرمانه ی خیانت مادری را به ذهن می سپارد که ذره ذره جان و تنش ؛روح و قلب پاکش را از درون می خورد و …..
آخ که او کوچک است و طعم تلخ و دردناک تجاوز ؛ تیشه ای بُرنده می شود، بر قلب کوچک هفت ساله اش …..
و تاابد روح رنجیده اش رنگ آرامش بخود نمی بیند و سرکش و لجوج قصد انتقام از روز گار دارد …
و مبین …
این عاشق دل خسته و صبور پا در راه عاشقی گذاشته و بازی سخت سرنوشت رابا شانه های مردانه تحمل می آورد و در این راه صدماتی سخت از آنکه فکر می کرد نفسش بود و اما نبود، می خورد ……
مبارزه ی مردی تمام قد فداکار و دلسوز
پدری از خود گذشته و پر غیرت …..
و اما …..
درب اتاقش رو بست و آروم به سمت پنجره رفت
تو خیابون خلوت بود و بجز چند ماشین و رهگذر کسی نبود
لعنتی باید زودتر از دفترش خارج میشد
بازم برای گرفتن مچش اومده بود
تلفنش زنگ خورد
نگاه کرد یاس بود
رد تماس زد
در صدا خورد
با عصبانیت فریاد زد
بیا تو
منشی که از ترس همون دور ایستاده بود گفت
آقای صامر
برگه های فروش اوراق رو برای امضاء آوردم
نگاهی با غضب به منشی بخت برگشته انداخت و گفت
مگه نگفتم هر وقت وارد دفترم شد بهم خبر بده ……
آروم برگه ها رو بروی میز گذاشت و عقب رفت و گفت ببخشید آقا اما ایشون اصلا توجهی به حرفام نکردن
دستشو تو هوا تکون داد و اشاره کرد که بیرون بره
عالی عالی عالی
متن جذاب بود از اون دسته رمانهایی که دلت می خواد زودتر به آخرش برسی و ببینی چه سر گذشتی در انتظار قهرمان رمانه
متشکرم …
سلام هنوزنخوندمش ولی ازمقدمش معلومه که رمان خوبیه
سلام پس چرامیزنم رواندرویددانلودنمیشه
فوق العاده جذاب بود خسته نباشید
❤❤❤❤
فوق العاده جذاب بود خسته نباشید
قلم فوق العاده گیرا و جذاب ممنونم
قلم فوق العاده جذاب و گیرا ممنونم
با کمی ویراستاری و اصلاح غلط های املایی، خیلی خوب میشه. موفق باشید.
ممنون. خیلی خوب و جذاب بود. البته چندتا هم غلط املایی داشت: مثلاً هال به معنای سرسرا و راهرو نه حال و …. . موفق باشید.