دوباره شب شد و…
سکوت خانه
پنجره های بسته
پرده های کشیده
تاریکی مطلق….
یاد مرا دنبال تو می کشاند….
چه بی رحم است!
شمع را می گویم که روشنایی خود را، بر عکس تو انداخته…
تصویر چشمانِ گیرایت را که می بینم، هق هقم سکوت حکم فرما خانه را از میان بر می دارد…
گلویم را در هم می فشرد بغض چندین و چندساله ام…
شمع را نزدیک و نزدیک تر می برم...درست کنار عکست برای لحظه ای می خواهم نباشی….حتی عکست...اما گفتم که برای لحظه ای!
شمع را کنار می گذارم
عکست را در سینه ام پنهان می کنم…کاش بودی کنارم...کاش چشمان مملو از اشکم را می دیدی!.
اما می دانی! کابوس عطر تنت، که مرا تا جنون می برد چه طعمی دارد!
نه! نمی دانی…پس برو فرهادم
من با تنها عکست نفس می کشم...
#نگین_شاهین_پور