رمان در مورد دختری که یکی از خواستگاراش پسری ثروتمنده که از او خوشش
نمیاد ولی پسر اصرار زیادی میکنه بخاطر همین خانواده دختر قبول میکنند
و دختر هم بخاطر لجبازی و پافشاری خانواده راضی میشه #نامزد او بشه.
به دلایلی نامزدی بهم میخوره و پسر در یه فرصت به لاله…
زنگ آخر، زنگ آرایش دخترا برای دلبری از پسرها بود. وقتی که از دوستیهایشان حرف میزدند،
حالم از این حرفها به هم می خورد.
چند تا از آنها از هدیه هایی که گرفته بودند، می گفتند و اینکه چقدر مهربان و دست و دلباز هستند.
مینا میگفت:« هدیه برام مهم نیست، پسر باید خوش تیپ و خوش هیکل باشه». ناهید به حرف او
خندید و گفت:« نه اینکه پویا خیلی هم خوش تیپه». مینا چشم غرهای به او رفت و با غیظ گفت:
« تا دلت بخواد. هم هیکلش سیکس پکه و هم قدش بلنده ». بعد با ناراحتی رو برگرداند. ناهید با تمسخر گفت:
« والا ما به سیکسپک یه چیز دیگه میگیم».
یکی از آخر کلاس گفت:« بابا اینا مهم نیست، اصل یه چیز دیگه اس». همه به حرف او خندیدند.
یک چیزی در وجودم نعره می کشید و نمیگذاشت، ساکت بمانم. از جا بلند شدم و با صدایی عصبی گفتم:
« شماها میدونید چی دارید میگید»؟ در بین آنها یکی به اسم سارا نزدیکم شد و با لبخند موذیانهای گفت:
« از کجا بدونیم که تو دوست پسر نداری؟ شاید نمیخوای بگی. اگه دوست نداری، نگو، ولی خودتو بهتر و
پاکتر از ما هم ندون». از حرفش به جوش آمدم و داغ کردم. با سرعت فاصله بینمان را با چند قدم پر کردم و
انگشت اشارهام را تهدیدوار به طرفش تکان دادم و گفتم:« ببین چی میگم، من مثل تو نیستم که هر بار
با یکی دم خور باشم و خوشبگذرونم. چون از این جور رابطهها که آخرش معلوم نیست به کجا ختم میشه،
بیزارم. از این به بعد تو هم حق نداری تهمت بزنی. متوجهی»؟
هی یه فصل خوندم گفتم درست میشه،هی گفتم یه فصل دیگه میخونم حتما جذاب و هیجان انگیز میشه ولی زهی خیال باطل
فقط زرت زرت همه عاشقدختره میشدن بابا رمان بنویسید نه قصه خواب برای بچه های ۱۰ ساله.اینجا سرزمین عجایب که نیست
سلام. خسته نباشید خیلی ضعیف بود خیلی
سلام به نویسنده عزیز۰۰۰رمانت خوبه ولی مگردخترداستان چه زیبایی زایدالوصفی داره که همه زودی عاشقش میشن???تصوراتت از عشق و عاشقی یکم به کم سن و سال ها میزنه۰۰پخته تر بنویس۰۰ممنون