داستان کوتاه دخت دیوانه به قلم مریم سعدی
مقدمه
شب ها تا صبح زیر آسمان چشم کبود خیالم که اشک آلود بارانش را به معشوقه اش
زمین هدیه می کند به تصویر می کشانم خرمنی از موهایت را...
باد که می وزد همچون دختی جنون زده رقص کنان به دور عروسک خیالی ام می گردم !
بعد از تو لقب جوان ترین پیر دخترک شهر را به دوش می کشم !
پیر دختی دیووانه...
می دانی ؟ اتاقکی دارم در بلند ترین ساختمان شهر هر روز صبح ...
داستان کوتاه بسیار زیبای جیران من
جیران من
مریم سعدی
هوا سرد بود و سوز تلخی می آمد . هجوم دلتنگی بد امانش را بریده بود . قدم می زد . آرام وبی مهابا در خاطراتش گم
شده بود . خیابان شلوغ ولیعصر بد دلش را بی تاب کرده بود .
چه تلخی عجیبی در کنارش حس می کرد . آری جای او !...
تلخ خندی می زند و بر پاکت در دستش خیره می شود و بعد هم قهقه ای سر می دهد ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.