دل باغ ، هوس باران داشت
قطره ای ریخت به پاشویه حوض
تا که آن ابر سپید ، دل خود را بتکاند فردا
ناودان زمزمه کرد: بارش ابر صفایی دارد
صبح فردا دل من ، میزبان طپش جاری آب
حلزونی کوچک ، بی خبر از همه جا
قامت خسته خود را تنها ، پشت یک برگ تماشا می کرد
چه حیاتی جاری ست در تن زنده باغ
روح من ، پر ادراک خداست
گل نیلوفر گفت : همه جا آیت اوست
دیدنش آسان است
سخت آن است نبینی اورا
شب که از نیمه گذشت
من و مهتاب وگل یاس وهمه ماهی ها
به جماعت چه نمازی خواندیم
#کیوان_شاهبداغ_خان