حالا که خوب دقت میکنم میبینم منم یه جاهایی نتونستن رو مهر کرده بودم و روی سندزندگیم کوبیده بودم!
مثلا من هیچ وقت، نمیتونستم موقع خرید بین مانتوی خردلی و صورتی یکی رو انتخاب کنم
اون روزایی که تازه دانشجو شده بودم و خیابون انقلاب رو برای خریدن کتاب درسی قدم میزدم نمیتونستم
فقط به خریدن همون کتاب اکتفا کنم، دست کم سه جلد رمان داغ، باید به لیست خریدهام ضمیمه میشد
حتی بعد هر تحویل سال و لمس عطر شکوفه ها با تمام عاشقانه ها و نوبرانه های بهار نارنج وارانه ش،
نمیتونستم تمام بکر بودن و لمس خش خش برگ های نارنجی پاییزی رو جایگزین تمام حس لطیف این بهار کنم
حالا که خیلی خوب دقت میکنم میبینم بین نتونستن و نخواستن رابطه نسبیت عجیبی بر قراره…
مثل همون وقتایی که با تمام یک دندگی م اصرار به یادگیری سه ساز همزمان داشتم
من نمیخواستم یک مانتو رو انتخاب کنم چون داشتن اون دو رنگ توی کمد لباسهام حس زندگی رو برام مشق میکرد
چون خوندن رمان کنار رشته ی سنگینم آرامش مطلق رو توی سلول هام تزریق میکرد
چون نفس کشیدن دو فصل مختلف عین داشتن تمام عشقی بود که میتونستم برای
همیشه الهام بگیرم و کنار خودم،فقط برای خودم داشته باشم.
و چون یادگیری ساز ها برای من عین نوشیدن فنجونی قهوه زیر پنجره ی بارون زده ای بود
که وجودمو تو خلسه ای از جنس ماورای زمین شناور میکرد
من نمیتونستم به داشتن تمام این حس ها نه بگم چون، نمیخواستم حال خوب دلم رو هیچ وقت، برای همیشه ، از دست بدم
حال خوبِ دلِ من تا ابد مخصوص خودم می مونه..
و بابت داشتن این حال حاضرم همیشه دست نخواستن ها و نتونستن ها رو بگیرم و همراه هم روی جدول زندگیم پیاده روی کنیم
نخواستن و نتونستن و نه نگفتن همیشه اونقدراهم بد نیست.. مهم حال دلته ،که بسته
به زنجیر این دو قلو های آروم اما شیطون همیشه خوب باشه
#فرنوش_گل_محمدی