چشم هایم را در چشم هایش دوختم و گفتم : به راستی دوستم داری ؟
گفت : تا پای جانم …
گفتم : جانت را قربانی من میکنی ؟
گفت : بی درنگ !
گفتم : دنیایم تار است به آن رنگ میبخشی ؟
گفت : تمام زیبایی های زندگی ام را فدای چشمانت میکنم .
گفتم : همه را به من نده ، تقسیمش کن !
گفت : اگر تو شریک لحظه هایم شوی چرا که نه ؟
گفتم : مبادا دنیای تارم رو به تاریکی مطلق تبدیل کنی ! مبادا بروی !
گفت : می مانم ، میمانم و رویاهایت را به حقیقت تبدیل میکنم
گفتم : رویای من تو بودی ، همین که تو حقیقی باشی برای کافیست !
گفت : خیالی نیستم ، دستت رو بالا بیار و لمس کن حضور من واقعی ترین اتفاق زندگیت هست !
دستم را بالا بردم ، میخواستم صورتش را لمس کنم اما دستم روی هوا ماند ، جا خوردم و فهمیدم باز هم تکرار کردم نوازش خیالی اش را
نگاه بی روحم به تابی که در حال تکون خوردنه ، دوخته شده ؛ به عادت همیشگی ، گوشه ی
مانتوم رو به دست گرفتم و به ماشین مشکی رنگی چشم دوختم .
ماشینی که من هر روز نظاره گرشم ، احمقانه است اما تمام چیز هایی که به اون مربوط میش
ه برام مقدسه حتی این ماشین .
اون قدری که میتونم بدون خستگی ساعت ها به این دویست و شش نگاه کنم ، اما افسوس …
افسوس که ساعت زندگیم هیچ وقت به میل باطنی من پیش نرفته .
به ساعت مچی دستم نگاه میکنم ، ساعت دوازده و چهل و پنج دقیقه است ، صاحب اون ماشین
دوست داشتی هر روز ساعت یک ظهر از اون باشگاهی که با پرس و جو فهمیده بودم مربی اون
جاست بیرون میاد و من هر روز ، قید کلاس جبرانی رو میزنم و روی این صندلی منتظر میشینم .
خیلی خیلی خیلی قشنگه
وایی نویسنده عزیز بهترین و عاشقانه ترین و زیبا ترین رمانی بود که تا به حال خوندم من رمان زیاد میخونم مخصوصا عاشقانه ولی قسم میخورم مال تو یچیز دیگس رمان تو خیلی زندس من که خیلی دوسش داشتم دوست دارم رمان های بیشتری ازت بخونم قلمت خیلی قشنه خیلی هیچ وقت قلمت رو زمین نذار منتظر رمان های بیشتری از شما هستم موفق باشی
ALII BOOOOOOOOOOOOD, ASHEGHESH SHODAM