داستان کوتاه خورشید خاموش
داستان_کوتاه
✨ خورشید خاموش
? ژانر اجتماعی
✍️ بقلم فاطمه عبدالحی | کیمیا شکرالهی
قلبم می پرد. نبض هایم هم... شاید می زند. در خودم جمع شدم.
باد سرد صبح جمعه برای چه بود؟ اعتنایی نکردم. سرم به سر جایش
بر گرداندم وخیره رو به رویم شدم. رویی بی انتها... وسیع! آخ، مادرم
چه می گفت؟ آخرین حرفش قبل مرگ چه بود؟ باد به لبان خشکیده ام
می خورد. می سوزد و جز می زند. صدای جرقه اش را با چشم هایم
می شنوم. جرات ندارم ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.