خلاصه کتاب:
آیه دختری #شیطون، بعد ازدواج مادرش به خونه پدربزرگش میره
از قضا دوتا #پسرعموش اونجا زندگی میکنند.
یکی از پسرعموها #طلبه سفت و سختیه!
آیه حسابی این پسرعمو رو با #شیطنت هاش اذیت میکنه،
تا اینکه بخاطر آبروی خانوادگی، #مجبور به ازدواج با پسرعموی #طلبش میشه و اتفاقات #مهیج بعد از اون...!
خلاصه کتاب:
سارا جراح جوان و موفق کشور بعد از اطلاع از بیماری پدربزرگش راهی رشت می شود.
به درخواست سارا،
امیرصالح، جوان فقیر و نیروی خدماتی بیمارستان به عنوان پرستار به خانه آنها می آید و قرارداد کار می بندد. امیرصالح که به شدت فردی #بچه_مثبت و #مذهبی بود بخاطر پوشش نامناسب سارا قصد استعفا میدهد اما پدربزرگ که نمیخواهد این جوان صالح را از دست بدهد به اجبار درخواست #محرمیت برای آنها می دهد که تنها سارا از این ماجرا برای شیطنت ها و اذیت هایش خوشحال می شود...و داستانی عاشقانه و طنز و کلکلی از رابطه اجباری این دو دنیای متفاوت!
دانلود رمان ازدواج جنگی
بسماللهالرحمنالرحیم 🌻السلام علیک یا صاحب الزمان علیهالسلامپونه، به عنوان پرستار داوطلبانه راهی مناطق جنگی در جنوب میشه. اونجا با یکی از بدترین دشمنانش یعنی مافوق بسیجی مواجه میشه و از شدت بدشانسی هردوشون طی یک اتفاقی گم میشن. این گم شدن باعث میشه که مافوق بخاطر تعصباتش و مسئله محرم نامحرمی، از پونه بخواد که با اون ازدواج اجباری کنه و پونه...دانلود رمان دختران بی گناه
دانلود رمان نقاب ابلیس
دانلود رمان فانوسم باش
دانلود رمان شاهزادهای کاغذی
دانلود رمان زنانهقسمتی ...
دانلود رمان گناه سفید
«تقدیم به امید و نور چشم شیعیان، آقا صاحب الزمان و ان شاءالله تعجیل در ظهور ایشان»
«و تقدیم به پدر و مادر مهربان و همسر عزیزم»من خدایی دارم،
می داند گناهکارم، می داند ظلم و ستم
شده اسباب دلم،
در پس ثانیه ها، بعد از آن غم نامه ها،
می داند که چگونه،
بستاند غمِ هجرانِ مرا..
گناهی کرده ام، سفید
می دانم خطاکارم،
شده اوقات دلم
کنج نشینی در آن محرابِ غم پرورده ها،
شده نجوایِ دلم:
که «خدایا، ببخش»
بعد از این اوقات،
حال و احوال مرا...!
قسمتی از ...
دانلود رمان ویرانگر ماه به قلم زهرا علیپور
آغازی لطیف اما ادامه ای جنایی دارد..
یک راز مبهم..
دو دختر در یک انسان!
و اما کشف این معمای عاشقانه...
قسمتی از رمان :
نگاهم رو به اطرافم گردوندم..مریم با زیرکی از میان شاخه های بزرگ و تنومند درختِ خم شده عبور کرد و به من مجال حتی راه رفتن رو هم نداد. اخمی کردم و دست به سینه به تماشایش نشستم.
وقتی دید از حرکت ایستادم با سرخوشی به عقب چرخید و لبخند به لب گفت:
-چی شد ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.