با تمام وجودم عاشقش بودم...اما وقتی حرفی میزد که ناراحت میشدم از دلم درنمیاورد،هیچی نمیگفت...فقط میگفت اگه میخوای میتونم از زندگیت برم..اونوقت ماجرا برعکس میشد و این من بودم که باید التماس و گریه میکردم...از خودم بیزار بودم که انقدر دوسش داشتم که حتی حاضر بودم غرورمو زیر پا بزارم...یه روز بعد یه دعوای سخت...منتظر بودم بیاد ...گفتم حتما اینبار میاد...اما برخلاف تصورم بازم نیومد و فقط گفت ببخشید...اگه میخوای میتونم برم که اذیت نشی...روبروش ایستادم و زدم زیر گوشش،داد ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.