داستان کوتاه حسرت طلایی
موهای پریشانم را از روی صورتم کنار می زنم و با یاد گذشته جرعه ای از قهوه را می نوشم.
تلخی اش به مانند زهر بر تمام وجودم رخنه می کند!
از پشت پنجره چشم می دوزم به ظلمتِ بی پایان شب.
باد سردی می وزد؛ پرده ی سفید رنگ پنجره مقابل دیدگانم به رقص درمیآید و از برخورد باد با، بازوان برهنه ام به خود می لرزم.
هنوز هم باورم نمی شود درست در چنین روزی، دیواره های قلبم را ...
داستان کوتاه مرا به خودم بازگردان
آخرین پُک را عمیق تر به سیگار می زنم و با همه وجود دودش را می بلعم!
نمی دانم بخاطر یادآوری گذشته ای که این چنیننخ به نخ دودش کرده ام یا سردی هوا استکه وجودم یخ می زند و بغص این چنین چنگ می اندازد به تار و پودِ پوسیده و نخ نمای وجودم!
با یک حرکت از جا بلند می شوم؛ پر شالم را به چشم هایم می فشارم.
برای بار آخر چشم می سپارم به ...
داستان کوتاه عشق از پشت ویترین قشنگه نوشته فریبا عرب
#عشق_از_پشت_ویترین_قشنگه
#نویسنده_فریبا_عرب
تیشرت آبی رنگ را از روی پارکت ها برداشت و زیر لب غری زد.
این مرد درست بشو نبود!
این همه شلخته بودن مردش باعث کلافی اش می شد!
هزار بار گفته بود هر چیز را سرجای خودش بگذارد اما کو گوش شنوا...
به سمت سبد رخت چرک ها پیش رفت.
همین که قصد انداختن تیشرت درون سبد کرد، گویا کسی سطلی از آب جوش بر وجودش پاشید!
بند بند وجودش سوخت!
قلبش میرفت تا از تپیدن باز ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.