داستان کوتاه به آرامی نا امیدم کن
به آرامی نا امیدم کن به نام خداصلی الله عیلک یا ولی العصر (عج) ادرکنی****صدای گریه ی زجر آور مادرم سکوت را می شکند...ماه هاست مادرم در اتاقش را قفل کرده و فقط گریه میکند.هر وقت در اتاقش را میزنم و صدایش میکنم جوابی نمیدهد. فقط گه گاهی محمد را تحویل می گیرد و می گوید که برود...پدرم نیز بدتر از مادر...عصر ها که میاید دیگر برای من بستنی نمیخرد. دیگر دست روی سره محمد ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.