خلاصه کتاب:
آن خدایی که به قلبم غم داد
خود او باران داد
زندگی با عطش ثانیه ها میگذرد
میشود ثانیه را جریان داد...
جامهام را پر می کنم از عطر تو
خیالم را لبریز از سیمای تو
می جویم تو را میان نرگسها در زیر باران
نبیند چشم من غیر تو را
می خواند مدام لبهای من نام تو را
نگاهم فریاد می زند شوق تماشای تو را
تمام آینهها را از عکس های تو پر می کنم
تمام جادهها را با تو قدم می زنم
چه باشی و چه نباشی
من تو را با من زندگی می کنم
تویی که تخمین فاصلهات هم دشوار است
و تن من تاب ندارد شمردن کیلومترها را
جسمت دور است
اما خیالِ توست که با روحم در هم میآمیزد
و آواز جنون سرمیدهد...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.